خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کتاب در حال تایپ کتاب«تخت خوابت را مرتب کن»|اثر ویلیام اچ.مک ریون

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

ᏋᎷᏒᎥᏕ

تایپیست آزمایشی
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2022-10-19
نوشته‌ها
75
کیف پول من
13,854
Points
120
فصل سوم

پارت 3:
در نهایت، به آخرین ساختمان دولتی در ساحل دریا نزدیک شدم. می شد نوشته ی نیروی ویژه ی دریایی را برنمای خارجی آن ساختمان خواند. در بیرون
ورودی اصلی، دو مربی نیروی دریایی که در میان چند سرباز جوان و تازه کار ایستاده بودند، یک سر و گر*دن بلندتر از بقیه به نظر می رسیدند. ناو استوار دوم
دیک ری، با بیش از دو متر قد، شانه های پهن، کمر باریک و یک سبیل سوزنی و نازک آنجا بود.
او دقیقا به همان شکلی بود که از همچین مربی انتظار داشتم. در کنار او، افسر ارشد جین ونس ایستاده بود. او نیز با قدی بیش از دو متر، بازوهای قوی و چشمانی
فولادی، به همه هشدار می داد که خیلی به هم نزدیک نشوند. کارآموزان نیروی دریایی به داخل ساختمان راهنمایی شدند. با ترس و لرز آن ها را دنبال کردم و جلوی
میز جلویی ایستادم. داستان خود را به ملوان جوانی گفتم. من ملوان جوانی از دانشگاه تگزاس بودم و امید داشتم با کسی در مورد نیروی ویژه دریایی صحبت کنم.
ملوان برای لحظه ای میزش را ترک کرد و برگشت تا به من خبر بدهد که افسر اول، ناوبان یکم داگ هوث، خوشحال می شود که با من در دفتر خود صحبت کند.
آهسته در آنجا چرخی زدم و به عکس هایی نگاه کردم که دیوارها را آراسته بودند.
عکس ها از نیروی ویژه در ویتنام گرفته شده بودند؛ سربازانی که تا کمر در گل جاده ی مکونگ فرو رفته و یا عکس هایی از سربازان استتار شده ای که از یک
ماموریت شبانه بر می گشتند یا تصاویر مردانی با سلاح های اتوماتیک و فشنگ که در قایقی به سوی جنگل هدایت می شدند، بر روی دیوارها قرار داشتند.
در سرسرا، مرد دیگری را دیدم که داشت به عکس ها نگاه می کرد. آن مرد با جثه ای ضعیف و نحیف بود و موهای تیره ای که در کنار گوش هایش آویخته بودند،
مثل من عکس ها را می پایید. به نظر می رسید که او با وحشتی باورنکردنی مقابل عکس ها خشکش زده است.
در ذهنم در این فکر بودم که اگر شاید او فکر می کرد آیا از پس این برمی آید که تمرینات نیروی دریایی را پشت سر بگذارد؟ آیا او فکر می کرد که با آن هیکل نحیفش
می تواند یک کوله پشتی سنگین و هزار گلوله فشنگ را حمل کند؟ مگر او دو عضو ویژه ی نیروی دریایی را که در حین آموزش در مقابل ساختمان بودند، ندیده بود که
چه جثه ای داشتند؟ با دیدن قیافه اش دلم به حالش سوخت. شاید کسی او را تشویق کرده بود تا زندگی آسوده ی خود را به عنوان یک شخص غیرنظامی رها
کند و رو به سوی نیروی ویژه دریایی بیاورد.


کد:
فصل سوم



پارت 3:

در نهایت، به آخرین ساختمان دولتی در ساحل دریا نزدیک شدم. می شد نوشته ی نیروی ویژه ی دریایی را برنمای خارجی آن ساختمان خواند. در بیرون

ورودی اصلی، دو مربی نیروی دریایی که در میان چند سرباز جوان و تازه کار ایستاده بودند، یک سر و گر*دن بلندتر از بقیه به نظر می رسیدند. ناو استوار دوم

دیک ری، با بیش از دو متر قد، شانه های پهن، کمر باریک و یک سبیل سوزنی و نازک آنجا بود.

او دقیقا به همان شکلی بود که از همچین مربی انتظار داشتم. در کنار او، افسر ارشد جین ونس ایستاده بود. او نیز با قدی بیش از دو متر، بازوهای قوی و چشمانی

فولادی، به همه هشدار می داد که خیلی به هم نزدیک نشوند. کارآموزان نیروی دریایی به داخل ساختمان راهنمایی شدند. با ترس و لرز آن ها را دنبال کردم و جلوی

میز جلویی ایستادم. داستان خود را به ملوان جوانی گفتم. من ملوان جوانی از دانشگاه تگزاس بودم و امید داشتم با کسی در مورد نیروی ویژه دریایی صحبت کنم.

ملوان برای لحظه ای میزش را ترک کرد و برگشت تا به من خبر بدهد که افسر اول، ناوبان یکم داگ هوث، خوشحال می شود که با من در دفتر خود صحبت کند.

آهسته در آنجا چرخی زدم و به عکس هایی نگاه کردم که دیوارها را آراسته بودند.

عکس ها از نیروی ویژه در ویتنام گرفته شده بودند؛ سربازانی که تا کمر در گل جاده ی مکونگ فرو رفته و یا عکس هایی از سربازان استتار شده ای که از یک

ماموریت شبانه بر می گشتند یا تصاویر مردانی با سلاح های اتوماتیک و فشنگ که در قایقی به سوی جنگل هدایت می شدند، بر روی دیوارها قرار داشتند.

در سرسرا، مرد دیگری را دیدم که داشت به عکس ها نگاه می کرد. آن مرد با جثه ای ضعیف و نحیف بود و موهای تیره ای که در کنار گوش هایش آویخته بودند،

مثل من عکس ها را می پایید. به نظر می رسید که او با وحشتی باورنکردنی مقابل عکس ها خشکش زده است.

در ذهنم در این فکر بودم که اگر شاید او فکر می کرد آیا از پس این برمی آید که تمرینات نیروی دریایی را پشت سر بگذارد؟ آیا او فکر می کرد که با آن هیکل نحیفش

می تواند یک کوله پشتی سنگین و هزار گلوله فشنگ را حمل کند؟ مگر او دو عضو ویژه ی نیروی دریایی را که در حین آموزش در مقابل ساختمان بودند، ندیده بود که

چه جثه ای داشتند؟ با دیدن قیافه اش دلم به حالش سوخت. شاید کسی او را تشویق کرده بود تا زندگی آسوده ی خود را به عنوان یک شخص غیرنظامی رها

کند و رو به سوی نیروی ویژه دریایی بیاورد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا