• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه کتاب جادوگر گور

ساعت تک رمان

Hana.Banu

مترجم آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-05
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
25
امتیازها
13
کیف پول من
1,369
Points
20
عنوان ترجمه شده: جادوگر گور (مجموعه رمان‌های الکس کرافت)
نویسنده: Kalayna Price
مترجم: حنا بانو
ژانر: فانتزی

خلاصه: الکس کرافت، جادوگر گور، می‌تواند با مردگان صحبت کند اما این به آن معنی نیست که او از گفتن چیزهایی که می‌‎گوید راضی‌ست
الکس کرافت به عنوان بازرس خصوصی و مشاور پلیس، جادوی سیاه زیادی دیده اما با وجودی که با مرگ رابطۀ خوبی دارد هیچ چیزی او را برای آخرین مورد آماده نکرده است؛ زمانی که او درگیر بررسی قتل شخص مشهوریست، سایه‌ای به او حمله می‎‌کند و سپس کسی تلاش می‌کند تا جانش را نجات دهد.
یک نفر نمی‌خواهد بداند که او با مردگان چه سر و سری دارد و او مجبور است با فلین اندروز، کارآگاه جنایی مرموز همکاری کند تا علت را بفهمد... .

توضیح: اولین رمان پرفروش روز ایالات متحدۀ آمریکا
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:

ساچلی

مدیر تالار ترجمه + مدیر آزمایشی تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
کپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-17
نوشته‌ها
272
لایک‌ها
576
امتیازها
63
کیف پول من
45,077
Points
407
مترجم عزیز قبل از تایپ به قوانین تالار ترجمه توجه کنید:

_ترجمه_v8ye.png
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساچلی

Hana.Banu

مترجم آزمایشی
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-05
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
25
امتیازها
13
کیف پول من
1,369
Points
20
فصل اول
اولین باری که با مرگ روبه‌رو شدم، نمودار پزشکی مادرم را به سمتش پرتاب کردم؛ تا جایی که تصور کردم منفجرش کردم. اما چون در آن زمان پنج ساله بودم، مادرم من را بخشید. گاهی اوقات فکر می‌کنم کاش این کار را نمی‌کرد؛ به‌خصوص زمان‌هایی که فرصت‌های شغلی را از دست می‌دادیم.
- خانم کرافت این غیرقابل‌قبوله.
هنری بیک این جمله را درحالی که مشت تپلش را در هوا تکان می‌داد، ادا کرد؛ پشت سرش مرگ پدیدار شد.
هجده سال تمرین نگاهم را از جمع کنندۀ روح و مشتری‌ام که صورتش از قرمز آلبالویی به بنفش کبود تغییر کرده بود، دور نگه داشت. در حالی‌که از مسیری که برای گفتگو پیش گرفته بود وحشت داشتم، به زنبق‌های خاکسپاری دست کشیدم.
- توی قرارداد ما قید شده بود که سایه رو دور کنم؛ من انجامش دادم.
هنری جملۀ من را برید:
- تو به من قول دادی که نتیجه بگیریم.
- گفتم می‌تونی سؤالات رو بپرسی.
به تابوت پدرش تکیه دادم. دقیقاً احترام‌آمیز نبود اما من فقط روح سایۀ بیک بزرگ را دو ساعت قبل از مراسم تشییع به بدنش برگردانده بودم. احترام ربطی به این شغل نداشت؛ اما یک چک حقوقی، یک چک حقوقی است.
بیک روی پاشنه چرخید و از راهرو گذشت. منتظر ماندم؛ می‌دانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد. بیک یک شکارچی ثروتمند بود، یک شکارچی شکست‌خورده و من مثل قبل با او کار کرده بودم.
مرگ به دنبال بیک آمد. او در هر قدم سنگین اغراق و حرکات تند مرد چاق را مسخره می‌کرد. در تمام این مدت پوزخند به لبانش چسبیده بود؛ چشمان سیاهش هرگز از نگاه کردن به من دست برنمی‌داشت.
بهتر است این یک دیدار اجتماعی باشد. نگاه خیره‌اش را دیدم؛ ملتمسانه و هشداردهنده. برایم مهم نبود که او مشتری‌ام را تنها بگذارد؛ او یک ردیف دندان کاملاً صاف به من نشان داد که چیزی نگفت.
بیک به قدم زدن ادامه داد. خوب، بهتر است این بخش به سرعت تمام شود.
- طبق قراردادمون، می‌تونید به صورت نقدی، چک یا حواله پول رو پرداخت کنید. به رسید نیاز دارید؟
بیک به سرعت ایستاد. چشم‌هایش از حدقه بیرون زده بود و پو*ست گونه‌هایش می‌لرزید.
- من حاضر نیستم هزینۀ این کارو بدم.
از تابوت دور شدم و گفتم:
- گوش کن آقا، می‌خواستی یه روح بلند بشه، منم بلند کردم. اگه بابای عزیز چیزی رو که می‌خواستی نگفت، اون مشکل توئه نه من. ما یه توافق‌نامه داریم و اگه... .
مشتش را پایین انداخت و چشمانش از تعجب گشاد شد.
ساده‌تر از چیزی بود که انتظار داشتم, نفسی کشیدم تا فحش دادن را از دهانم دور کنم. لبخند حرفه‌ای بر ل*ب چسباندم و گفتم:
- حالا، به رسید نیاز دارید؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا