پرونده جنایی پرونده جنایی| کابوس قزوین

ساعت تک رمان

sillag

ناظر رمان + کاندیدای مدیریت تالار تایپیست
پرسنل مدیریت
ناظر رمان
کاندیدای مدیریت
دستیار مدیر
ادیتور انجمن
تیزریست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
ویراستار آزمایشی
مترجم آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-03-12
نوشته‌ها
331
لایک‌ها
1,319
امتیازها
73
کیف پول من
27,771
Points
480
کابوس قزوین درسال ۱۳۸۸
مهین قدیری متولد سال ۱۳۵۶ و ساکن قزوین بود. او در ۱۴ سالگی ازدواج کرد. مهین با همسر معتاد و دو دختر کوچکش که یکی از آنها معلول بود، زندگی می‌کرد.

بعد از تصادف و مشکلات مالی زیادی که برایش پیش آمد به فکر قتل زن های مسن افتاد. او پنج زن را با آبمیوه، مسموم و سپس با روسری خفه کرد و بعد از سرقت طلا و زیورآلاتشان، جسد آنها را در حاشیه قزوین انداخت. مهین قدیری سرانجام در سال ۱۳۸۸ دستگیر و به جرم قتل، به قصاص محکوم گردید.
مهین بریده های روزنامه هایی که به قتل های او می پرداختند جدا کرده و کنار هم می گذاشت تا بتواند اطلاعات به دست آمده از او را حلاجی کرده و قتل های بعد خود را حساب شده تر طراحی کند.(باه‌باه به این هوش🫡)
اولین قتل مهین مربوط به پیرمرد صاحب خانه اش بود را که گویا به او پیشنهاد ازدواج داده بود. او با چند ضربه پیرمرد را به زمین انداخت و سپس با طناب خفه اش کرد. سپس به تنهایی جسد پیرمرد را درون یک گونی قرار داد و او را در خودرو خود گذاشت و در یکی از جوی های اطراف قزوین رها کرد.
او در مورد قتل پیرمرد صاحب خانه می گوید؛ در ابتدا قدرت بلند کردن او را نداشتم اما از خدا و ائمه کمک خواستم و آنها را صدا زدم و ناگهان در دستان خود نیروی فراوانی احساس کردم. او همچنین، چند بار بعد از قتل، از خدا خواست که کمکش کند تا نقشه اش لو نرود و کسی جنازه ها را پیدا نکند.
پ‌.ن: یه چیزایی هم من اضافه کنم!
مهین اولین قاتل سریالی زن تاریخ ایرانه. و توی هر ۵ تا قتلی که کرده خودش به تنهایی نقشه می‌کشیده‌ تا زن های مسن رو بکشه!
چرا؟ چون یه خصومت زیادی با مادرش داشته و سعی می‌کرده هر زنی که ویژگی‌های مامانشو رو به قتل برسونه. اونارو سوار ماشین می‌کرده و بهشون آبمیوه میداده و بیهوش می‌شدن. بعدش یا با سنگ میزده به سرشون یا با تفنگ و هر چیزی که دم‌‌دستش بوده.(عشقی‌:)
متاسفانه این قاتل زیادی خنگ بوده(بنده‌خدا سواد درست و حسابی نداشته) و توی جایی که کمین می‌کرده جریمه شده و یکی از مورداشم از چنگش فرار کرده(آبمیوه رو قبول نکرده.) و بعد به دام پلیس میوفته دوست عزیزمون.
🥲🥲💔
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
بالا