• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

پرونده جنایی پرونده جنایی| کابوس قزوین

  • نویسنده موضوع ..Monella..
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 47
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

..Monella..

مدیر تالار تایپیست + مدیر تالار کتابخانه و موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
دستیار مدیر
مشاور انجمن
ویراستار انجمن
روزنامه‌نگار انجمن
خبرنگار انجمن
تیزریست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین مسابقات
راهنمای انجمن
دلقک انجمن
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-03-12
نوشته‌ها
859
لایک‌ها
3,766
امتیازها
73
سن
16
محل سکونت
در یخچال
کیف پول من
53,261
Points
1,195
کابوس قزوین درسال ۱۳۸۸
مهین قدیری متولد سال ۱۳۵۶ و ساکن قزوین بود. او در ۱۴ سالگی ازدواج کرد. مهین با همسر معتاد و دو دختر کوچکش که یکی از آنها معلول بود، زندگی می‌کرد.

بعد از تصادف و مشکلات مالی زیادی که برایش پیش آمد به فکر قتل زن های مسن افتاد. او پنج زن را با آبمیوه، مسموم و سپس با روسری خفه کرد و بعد از سرقت طلا و زیورآلاتشان، جسد آنها را در حاشیه قزوین انداخت. مهین قدیری سرانجام در سال ۱۳۸۸ دستگیر و به جرم قتل، به قصاص محکوم گردید.
مهین بریده های روزنامه هایی که به قتل های او می پرداختند جدا کرده و کنار هم می گذاشت تا بتواند اطلاعات به دست آمده از او را حلاجی کرده و قتل های بعد خود را حساب شده تر طراحی کند.(باه‌باه به این هوش🫡)
اولین قتل مهین مربوط به پیرمرد صاحب خانه اش بود را که گویا به او پیشنهاد ازدواج داده بود. او با چند ضربه پیرمرد را به زمین انداخت و سپس با طناب خفه اش کرد. سپس به تنهایی جسد پیرمرد را درون یک گونی قرار داد و او را در خودرو خود گذاشت و در یکی از جوی های اطراف قزوین رها کرد.
او در مورد قتل پیرمرد صاحب خانه می گوید؛ در ابتدا قدرت بلند کردن او را نداشتم اما از خدا و ائمه کمک خواستم و آنها را صدا زدم و ناگهان در دستان خود نیروی فراوانی احساس کردم. او همچنین، چند بار بعد از قتل، از خدا خواست که کمکش کند تا نقشه اش لو نرود و کسی جنازه ها را پیدا نکند.
پ‌.ن: یه چیزایی هم من اضافه کنم!
مهین اولین قاتل سریالی زن تاریخ ایرانه. و توی هر ۵ تا قتلی که کرده خودش به تنهایی نقشه می‌کشیده‌ تا زن های مسن رو بکشه!
چرا؟ چون یه خصومت زیادی با مادرش داشته و سعی می‌کرده هر زنی که ویژگی‌های مامانشو رو به قتل برسونه. اونارو سوار ماشین می‌کرده و بهشون آبمیوه میداده و بیهوش می‌شدن. بعدش یا با سنگ میزده به سرشون یا با تفنگ و هر چیزی که دم‌‌دستش بوده.(عشقی‌:)
متاسفانه این قاتل زیادی خنگ بوده(بنده‌خدا سواد درست و حسابی نداشته) و توی جایی که کمین می‌کرده جریمه شده و یکی از مورداشم از چنگش فرار کرده(آبمیوه رو قبول نکرده.) و بعد به دام پلیس میوفته دوست عزیزمون.
🥲🥲💔
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
امضا : ..Monella..
بالا