کتاب در حال تایپ کتاب آرزوهای بزرگ | اثر چارلز دیکنز

  • نویسنده موضوع .Belinay.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 58
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

.Belinay.

مدیر تالار علم و دانش+ مدیرتالار عکس
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
کاندیدای مدیریت
نقاش انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-23
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
2,635
امتیازها
73
محل سکونت
From a house between earth and sky
کیف پول من
189,051
Points
2,004

امضا : .Belinay.

Lunika✧

ادمین پورتال + مدیر تالار کپیست + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
طراح انجمن
ویراستار انجمن
کپیست
تایپیست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,375
لایک‌ها
10,950
امتیازها
113
محل سکونت
کاتانیا
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
210,397
Points
3,107
امضا : Lunika✧

.Belinay.

مدیر تالار علم و دانش+ مدیرتالار عکس
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
کاندیدای مدیریت
نقاش انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-23
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
2,635
امتیازها
73
محل سکونت
From a house between earth and sky
کیف پول من
189,051
Points
2,004
فهرست:
شخصیت های داستان.............................................................................
فصل اول: مالقات با پیپ.........................................................................
فصل دوم: دستگیری یک زندانی...............................................................
فصل سوم: فرصتی برای پیپ...................................................................
فصل چهارم: هدیه ای از یک غریبه............................................................
فصل پنجم: حمله به خواهر پیپ...............................................................
فصل ششم: آرزوهای بزرگ....................................................................
فصل هفتم: رسیدن پیپ به لندن...............................................................
فصل هشتم: مالقات با آقای ومیک و جگرز.....................................................
فصل نهم: مالقات با جو.........................................................................
فصل دهم: گفتگوی پیپ و هربرت درباره ی عشق.............................................
فصل یازدهم: حضور پیپ در مراسم خاکسپاری................................................
فصل دوازدهم: کشف حقیقت توسط پیپ......................................................
فصل سیزدهم: برنامه ریزی برای آینده ی مگویچ و گوش دادن به گذشته ی او...............
فصل چهاردهم: مالقات پیپ با استال و خانم هاویشام...........................................
فصل پانزدهم: پناهگاهی برای مگویچ..........................................................
فصل شانزدهم: خانم هاویشام دلیل رنج پیپ را درک می کند..................................
فصل هفدهم:پیپ در آستانه ی مرگ...........................................................
فصل هجدهم:پایان داستان مگویچ.............................................................
فصل نوزدهم:یک عروسی......................................................................
#آرزوهای_بزرگ
#چارلز_دیکنز
#رضا_آزاد
#انجمن_تک_رمان


کد:
[CENTER]فهرست:
شخصیت های داستان.............................................................................
فصل اول: مالقات با پیپ.........................................................................
فصل دوم: دستگیری یک زندانی...............................................................
فصل سوم: فرصتی برای پیپ...................................................................
فصل چهارم: هدیه ای از یک غریبه............................................................
فصل پنجم: حمله به خواهر پیپ...............................................................
فصل ششم: آرزوهای بزرگ....................................................................
فصل هفتم: رسیدن پیپ به لندن...............................................................
فصل هشتم: مالقات با آقای ومیک و جگرز.....................................................
فصل نهم: مالقات با جو.........................................................................
فصل دهم: گفتگوی پیپ و هربرت درباره ی عشق.............................................
فصل یازدهم: حضور پیپ در مراسم خاکسپاری................................................
فصل دوازدهم: کشف حقیقت توسط پیپ......................................................
فصل سیزدهم: برنامه ریزی برای آینده ی مگویچ و گوش دادن به گذشته ی او...............
فصل چهاردهم: مالقات پیپ با استال و خانم هاویشام...........................................
فصل پانزدهم: پناهگاهی برای مگویچ..........................................................
فصل شانزدهم: خانم هاویشام دلیل رنج پیپ را درک می کند..................................
فصل هفدهم:پیپ در آستانه ی مرگ...........................................................
فصل هجدهم:پایان داستان مگویچ.............................................................
فصل نوزدهم:یک عروسی......................................................................[/CENTER]
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .Belinay.

.Belinay.

مدیر تالار علم و دانش+ مدیرتالار عکس
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
کاندیدای مدیریت
نقاش انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-23
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
2,635
امتیازها
73
محل سکونت
From a house between earth and sky
کیف پول من
189,051
Points
2,004
فصل اول
مالاقات پیپ با یک غریبه

نام من فیلیپ است. اما زمانی‌که بچه بودم تنها پیپ می‌توانستم بگویم. بنابراین پیپ چیزیست که همه
مرا به این نام صدا می‌زنند. من همراه خواهرم در دهکده ی کوچکی در اسکس زندگی می‌کردم. او
بیش از بیست سال بزرگ‌تر از من بود و با جو گرگری آهنگر دهکده نیز ازدواج کرده بود. پدر و
مادرم را از آن‌جایی که وقتی بچه بودم فوت شدند به هیچ عنوان به یاد ندارم. اما اغلب اوقات عادت
داشتم به گورستانی که حدودا" در یک مایلی دهکده واقع شده بود بروم و به نام آن‌ها که روی
سنگ قبرشان حک شده بود نگاه کنم.
اولین خاطره ی من از بودن در گورستان این است که در بعد از ظهر یکی از روزهای ماه دسامبر که
هوا سرد و ابری بود وقتی روی سنگ قبری نشسته بودم و داشتم به مرداب‌های تاریک، مسطح و
دست نخورده‌ای که با خط سیاه رودخانه‌ی تیمز تقسیم شده بود می‌نگریستم و به صدای خروشان
دریا نیز گوش می‌دادم مردی از میان قبرها ظاهر شد، یقه ی مرا گرفت و با صدای وحشتناکی
فریاد زد: چیزی نگو، ساکت باش. اگر جیغ و داد کنی گلویت را خواهم برید.
او مرد درشت هیکلی بود. لباس‌های خاکستری به تن داشت و به پایش غل و زنجیر وصل شده
بود. لباس‌هایش خیس و پاره بود. خسته، گرسنه و بسیار خشمگین به نظر می‌رسید. در تمام عمرم
هرگز چنین وحشت زده نشده بودم.
با ترس به او التماس کردم: اووه قربان، گلوی مرا نبرید.
او درحالی‌که هنوز مرا گرفته بود گفت: زود نامت را بگو و محل زندگیت را نشانم ده پسرجان.
گفتم: نام من پیپ است و در دهکده‌ای که آن‌جاست زندگی می‌کنم.
او مرا بلند و سر و ته کرد. چیزی جز یک قرص نان کهنه از جیبم نیفتاد. مانند یک سگ آن را دو
لقمه‌ی چپ کرد و مرا سر جایم گذاشت.
پرسید: پدرو مادرت کجا هستند؟
درحالی‌که به سنگ قبرها اشاره می‌کردم گفتم: آن‌جا قربان.
#آرزوهای_بزرگ
#چارلز_دیکنز
#رضا_آزاد
#انجمن_تک_رمان
کد:
[CENTER]فصل اول
مالاقات پیپ با یک غریبه
نام من فیلیپ است. اما زمانی‌که بچه بودم تنها پیپ می‌توانستم بگویم. بنابراین پیپ چیزیست که همه
مرا به این نام صدا می‌زنند. من همراه خواهرم در دهکده ی کوچکی در اسکس زندگی می‌کردم. او
بیش از بیست سال بزرگ‌تر از من بود و با جو گرگری آهنگر دهکده نیز ازدواج کرده بود. پدر و
مادرم را از آن‌جایی که وقتی بچه بودم فوت شدند به هیچ عنوان به یاد ندارم. اما اغلب اوقات عادت
داشتم به گورستانی که حدودا" در یک مایلی دهکده واقع شده بود بروم و به نام آن‌ها که روی
سنگ قبرشان حک شده بود نگاه کنم.
اولین خاطره ی من از بودن در گورستان این است که در بعد از ظهر یکی از روزهای ماه دسامبر که
هوا سرد و ابری بود وقتی روی سنگ قبری نشسته بودم و داشتم به مرداب‌های تاریک، مسطح و
دست نخورده‌ای که با خط سیاه رودخانه‌ی تیمز تقسیم شده بود می‌نگریستم و به صدای خروشان
دریا نیز گوش می‌دادم مردی از میان قبرها ظاهر شد، یقه ی مرا گرفت و با صدای وحشتناکی
فریاد زد: چیزی نگو، ساکت باش. اگر جیغ و داد کنی گلویت را خواهم برید.
او مرد درشت هیکلی بود. لباس‌های خاکستری به تن داشت و به پایش غل و زنجیر وصل شده
بود. لباس‌هایش خیس و پاره بود. خسته، گرسنه و بسیار خشمگین به نظر می‌رسید. در تمام عمرم
هرگز چنین وحشت زده نشده بودم.
با ترس به او التماس کردم: اووه قربان، گلوی مرا نبرید.
او درحالی‌که هنوز مرا گرفته بود گفت: زود نامت را بگو و محل زندگیت را نشانم ده پسرجان.
گفتم: نام من پیپ است و در دهکده‌ای که آن‌جاست زندگی می‌کنم.
او مرا بلند و سر و ته کرد. چیزی جز یک قرص نان کهنه از جیبم نیفتاد. مانند یک سگ آن را دو
لقمه‌ی چپ کرد و مرا سر جایم گذاشت.
پرسید: پدرو مادرت کجا هستند؟
درحالی‌که به سنگ قبرها اشاره می‌کردم گفتم: آن‌جا قربان.[/CENTER]
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .Belinay.

.Belinay.

مدیر تالار علم و دانش+ مدیرتالار عکس
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
کاندیدای مدیریت
نقاش انجمن
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2024-01-23
نوشته‌ها
1,059
لایک‌ها
2,635
امتیازها
73
محل سکونت
From a house between earth and sky
کیف پول من
189,051
Points
2,004
فریاد زد: چه گفتی؟
زمانی‌که متوجه شد منظورم کجاست نزدیک بود فرار کند.
گفت: آهان، فهمیدم. آن‌ها مرده اند. خوب بگو ببینم با چه کسی زندگی می کنی؟ البته اگر بگذارم زنده بمانی که هنوز در موردش تصمیم نگرفته‌ام.
گفتم: همراه خواهرم همسر جو گرگری آهنگر دهکده.
گفت: آهنگر؟
سپس به پایش نگاه کرد. مرا دو دستی گرفت و با عصبانیت به چشم‌هایم خیره شد.
گفت: تو برایم سوهانی خواهی آورد. می دانی آن چیست؟ همچنین مقداری غذا هم همراهت خواهی داشت. اگر از انجام این کار چشم پوشی کنی یا در این باره به کسی چیزی بگویی قلبت را از س*ی*نه‌ات بیرون خواهم کشید.
گفتم: انجامش خواهم داد قربان. قول می‌دهم.
به شدت ترسیده بودم و چهار ستون بدنم می‌لرزید.
مرد درحالی‌که لبخند ناخوشایندی بر لبانش بود به صحبتش ادامه داد و گفت: من با مرد جوانی دوست هستم که با هم سفر می‌کنیم. او قلب پسران را برشته کرده و می‌خورد. هر جا که باشی تو را پیدا و قلبت را به چنگ خواهد آورد. بنابراین اگر می‌خواهی زنده بمانی، فردا صبح زود آن سوهان و مقداری غذا همراه خودت به کلبه‌ی چوبی‌ای که آن‌جاست بیاور. تنها راه حل همین است. یادت باشد قول داده‌ای.
دیدم برگشت و به سختی درحالی‌که زنجیر در پایش این‌ور و آن‌ور میشد به سمت مرداب ها حرکت کرد.
سپس من تا جایی که می‌توانستم با سرعت به سمت خانه دویدم.
خواهرم همسر جو گرگری به این‌که مرا با دست خود بزرگ کرده بود بسیار می‌بالید. کسی به من توضیح نداده بود که منظور از با دست بزرگ کردن چیست و چون خواهرم دست سنگین و محکمی داشت و از آن آزادانه برای کتک زدن من و شوهرش استفاده می‌کرد گمان می‌کردم جو و من هر دویمان با دست بزرگ شده‌ایم.
#آرزوهای_بزرگ
#چارلز_دیکنز
#رضا_آزاد
#انجمن_تک_رمان
کد:
[CENTER]فریاد زد: چه گفتی؟
زمانی‌که متوجه شد منظورم کجاست نزدیک بود فرار کند.
گفت: آهان، فهمیدم. آن‌ها مرده اند. خوب بگو ببینم با چه کسی زندگی می کنی؟ البته اگر بگذارم زنده بمانی که هنوز در موردش تصمیم نگرفته‌ام. 
گفتم: همراه خواهرم همسر جو گرگری آهنگر دهکده. 
گفت: آهنگر؟ 
سپس به پایش نگاه کرد. مرا دو دستی گرفت و با عصبانیت به چشم‌هایم خیره شد. 
گفت: تو برایم سوهانی خواهی آورد. می دانی آن چیست؟ همچنین مقداری غذا هم همراهت خواهی داشت. اگر از انجام این کار چشم پوشی کنی یا در این باره به کسی چیزی بگویی قلبت را از س*ی*نه‌ات بیرون خواهم کشید. 
گفتم: انجامش خواهم داد قربان. قول می‌دهم. 
به شدت ترسیده بودم و چهار ستون بدنم می‌لرزید. 
مرد درحالی‌که لبخند ناخوشایندی بر لبانش بود به صحبتش ادامه داد و گفت: من با مرد جوانی دوست هستم که با هم سفر می‌کنیم. او قلب پسران را برشته کرده و می‌خورد. هر جا که باشی تو را پیدا و قلبت را به چنگ خواهد آورد. بنابراین اگر می‌خواهی زنده بمانی، فردا صبح زود آن سوهان و مقداری غذا همراه خودت به کلبه‌ی چوبی‌ای که آن‌جاست بیاور. تنها راه حل همین است. یادت باشد قول داده‌ای. 
دیدم برگشت و به سختی درحالی‌که زنجیر در پایش این‌ور و آن‌ور میشد به سمت مرداب ها حرکت کرد.
سپس من تا جایی که می‌توانستم با سرعت به سمت خانه دویدم. 
خواهرم همسر جو گرگری به این‌که مرا با دست خود بزرگ کرده بود بسیار می‌بالید. کسی به من توضیح نداده بود که منظور از با دست بزرگ کردن چیست و چون خواهرم دست سنگین و محکمی داشت و از آن آزادانه برای کتک زدن من و شوهرش استفاده می‌کرد گمان می‌کردم جو و من هر دویمان با دست بزرگ شده‌ایم.[/CENTER]
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .Belinay.
بالا