خب، این اولین باره که دارم درمورد ققنوس کامنت میذارم؛ الوعده وفا!
میدونم ذوق مرگ شدی که بالاخره اومدم ولی ریلکس کن، آفرین.
قبلا هم گفتم که ایدهی این رمان برای من هم جدیده و هم عجیب! فیالواقع توی ذهن من در کنار ژانر جنایی، هیچ سناریوی فانتزی یا تخیلیای قابل درک نیست. این جسارت و ذهن خلاق تو رو میرسونه که تونستی این دوتا ژانری رو که حتی دنیاشون متفاوته، کنار هم بیاری.
حقیقتش زیاد اهل کارهای تخیلی نیستم و اصلا دور و برشون نمیپلکم مگر این که پای یه خونآشام وسط باشه! به خاطر همین خیلی نمیخوام توی این سیر و سلوک مانور بدم؛ فقط در حد یه خواننده میگم که دنیای فانتزی جالبی خلق کردی چون ققنوسها موجودات تأمل برانگیزی هستن.
میرسیم به ژانر جنایی...
عمدهترین ضعفی که ممکنه توی این ژانر برای نویسنده پیش بیاد، بیش از حد بزرگ کردن کارکترهاست، چه منفی و چه مثبت. قبلا هم فکر میکنم بهت گفته باشم که بعضی وقتها لازم نیست همهچیز یه سازمان رو برای مخاطب بریزی توی دایره که مثلا آی ما فلانیم ما بهمانیم! جاسوس خفن، پلیس زبردست، کارآگاه باهوش و... خلاصه این که آدمهای رمانت رو از واقعیت دور نکن، حتی اگه رمانت تخیلیه باشه، دارن توی کرهی زمین زندگی میکنن! ازشون ابرقهرمان نساز چون خیلی تکراریه.
احتمالا بارها از ز*ب*ون من کلمهی کارکتر خاکستری رو شنیدی. کارکتر خاکستری به شخصیتی میگن که در طول رمان، جبههی مشخصی نداره و فقط بر اساس وقایع عکسالعمل نشون میده. مثلا ابتدای رمان یه شخصیت آروم و منطقیه اما در اواسط رمان مخاطب میفهمه نه بابا از اون هفت خطاست!
یا مثلا درمورد قهرمانهای شرور شنیدی؟ یه مکانیسم جالب نویسندگی که باعث میشه در انتهای داستان، همه از شخصیت منفی خوششون بیاد یا از نبودنش ناراحت بشن. من اینها رو میگم چون حس میکنم توی این رمان واقعا به دردت میخوره. اغلب کارکترهای تو مثل رز، دارک و... برای من قابل پیشبینی هستن. هرچند که معماهای داستانت خیلی جدید و چالش برانگیزه.
نکتهی بعدی، توصیفاته که احساس میکنم باز هم جای بیشتری داره که بعضی قسمتها رو کمتر توضیح بدی و بعضی دیگه رو بیشتر. مثلا توی مأموریت های آزرا که من هروقت اسمشو میخونم یاد ماشین میفتم، انتظار سی تا چهل درصد توصیفات بیشتر داشتم. توی ابتدای رمان هم همینطور؛ هیچ تصوری از قیافهها و لوکیشنها، نداشتم. بلعکس، بعضی جاها دیگه آشت رو شور کردی؛ مثل مأموریت رز توی بندر.
به نظرم باید بین ارکان رمانت تعادل ایجاد کنی که هم مخاطب خسته نشه و هم همش دلش بخواد صفحه رو ورق بزنه تا بیشتر بخونه.
حالا که رمانت جاسوسی هم هست، خیلی خیلی درمورد روند کار سرویسهای جاسوسی دنیا مطالعه کن تا همه چیز رو به واقعیت نزدیکتر بنویسی؛ چرا اینقدر تاکید میکنم روی این مورد؟ چون سلیقهی مردم بیشتر رفته سمت رئالیسم تا تخیلی.
از تیکه تیکه نوشتن مونولوگها و فعلهایی که زیادی جملهت رو سنگین میکنن، دوری کن. به علائم هم بیشتر توجه داشته باش چون حس میکنم که خیلی از ! استفاده میکنی در حالی که اصلا لازم نیست.
شخصیتسازیت رو خیلی دوست دارم مخصوصا نحوه ورود و خروجشون به سیر داستان؛ معلومه که کاملا مسلطی به سناریو.
به طور کلی نثر ساده و روانه پس موقع خوندنش کسی اذیت نمیشه؛ جملات پیچیده و مبهم نیستن در نتیجه میشه باهاشون ارتباط گرفت و تصورشون کرد. خیلی مهمه که یه قلم چنین موهبتی داشته باشه
فکر کنم که حرفام خیلی طولانی شد
باید برای کاراکالم جبران کنی
در آخر، برات آرزوی موفقیت میکنم عزیزم