وای وای وای
به طرز ناجوری قشنگ مینویسی پاراگرافها پشت هم و بینقص آدم از خوندن سیر نمیشه.
یهجوری که خودم رو کنار مائده توی اتوبوس حس کردم. احساسات بههم ریخته و پریشونیش رو خیلی خوب به تصویر کشیدی که مخاطب به راحتی باهاش همذات پنداری میکنه. حتی دلم واسه جناب سرهنگ هم سوخت
در کل جوندار و قوی مینویسی و البته سیر رمانت خیلی جذابه و اصلاً کسل کننده نیست.
قراره توی کرمانشاه چه ماجراهایی با مائده پشت سر بذاریم؟
چشم دیدن این ساوانه رو ندارم ایشاالله یکی توی همون کرمانشاه قاپ دل مائده رو بدزده
به طرز ناجوری قشنگ مینویسی پاراگرافها پشت هم و بینقص آدم از خوندن سیر نمیشه.
یهجوری که خودم رو کنار مائده توی اتوبوس حس کردم. احساسات بههم ریخته و پریشونیش رو خیلی خوب به تصویر کشیدی که مخاطب به راحتی باهاش همذات پنداری میکنه. حتی دلم واسه جناب سرهنگ هم سوخت
در کل جوندار و قوی مینویسی و البته سیر رمانت خیلی جذابه و اصلاً کسل کننده نیست.
قراره توی کرمانشاه چه ماجراهایی با مائده پشت سر بذاریم؟
چشم دیدن این ساوانه رو ندارم ایشاالله یکی توی همون کرمانشاه قاپ دل مائده رو بدزده