در همین حوالی، کمی دورتر از چترِ خیال،
کنار گل شبگردِ تشنه، روبهروی درختیِ اُستوار اما بیبهره از اندکی آب... یک پرنده در حالِ آواز خواندن است.
نورِ اُمید در پستویِ آن حوالی و در کنارِ آن پرنده در حال رشد کردن و روییدن است.
در آن حوالی، زندگی هرچهقدر که ناامید کننده بنظر میرسد اما، عشق جریان دارد.
بوهایش هر چهقدر دور باشد اما اینجا به مراتب حس میشود. شاید بشود اندکی از بویِ رها شده از آن حوالی را در درونِ گاوصندوقِ دلم مهر و موم کرد.
کنار گل شبگردِ تشنه، روبهروی درختیِ اُستوار اما بیبهره از اندکی آب... یک پرنده در حالِ آواز خواندن است.
نورِ اُمید در پستویِ آن حوالی و در کنارِ آن پرنده در حال رشد کردن و روییدن است.
در آن حوالی، زندگی هرچهقدر که ناامید کننده بنظر میرسد اما، عشق جریان دارد.
بوهایش هر چهقدر دور باشد اما اینجا به مراتب حس میشود. شاید بشود اندکی از بویِ رها شده از آن حوالی را در درونِ گاوصندوقِ دلم مهر و موم کرد.