با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
انجمن بدون تغییر موضوع و محتوا به فروش می رسد (بعد از خرید باید همین روال رو ادامه بدید) در صورت توافق انتشارات نیز واگذار می شود. برای خرید به آیدی @zahra_jim80 در تلگرام و ایتا پیام بدید
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
نام اثر: خانوم .ب.
نویسنده: .MANA
ژانر: عاشقانه، تراژدی.
مقدمه:
خانم ب عزیزم، امروز را به یادت کیک مورد علاقهات را پختهام؛ با همان طعم توتفرنگی، بر روی میز گذاشتهام و در انتظارت
در روبهروی صندلیات نشستهام.
***
خانوم ب عزیزم، دلتنگت شدهام.
منتظر آن روزی هستم که تور را ببینم،
تو را در میان بازوانم بگیرم و
از دلتنگی زیاد آنقدر،
تو را در میان بازوانم نگهدارم و بفشارم تا
دلتنگیام رفع شد.
***
تو را در میان انبوهی رز آبی میبینم،
خوشحال دور و ورت را نگاه میکنی
دستانت را باز؛
با شادی دور خودت میچرخی و نمیدانی!
نمیدانی دل مرا چهطور میبری
من عاشقت شدهام،
عاشق آن موی شرابیات
آن چشم مشکیات
تو مرا با آن گیسوانت دیوانه میکنی و
من عاشق این دیوانه کردنت هستم!
***
خانوم ب عزیزم!
آن لباس حریر زیبایت را میپوشی و من،
محو آن همه زیباییات میشوم!
نمیدانم چگونه آن زیباییات را،
برایت بگویم، حتی گفتن آن حرفها برایم سخت است.
گاهی وقتها، گفتن کلماتی که مخاطبش تو باشی،
برایم سخت میشود؛
سختتر از سخت، من نمیتوانم از زیبایی چشمگیرت تعریف کنم،
اما این را بدان، من تو را،
حتی وقتی این چهره زیبایت را از دست دادی،
باز هم دوستت دارم، تو را از اعماق وجودم دوستت دارم!
***
گاهی وقتها صدایت آنقدر دلنشین میشود که دلم میخواهد، آن صدا را ضبط کرده و برای همیشه، برای خودم نگهدارم.
گاهی وقتها نگاهت آنقدر معطوف و آرام هست که دلم میخواهد، آن نگاه را برای همیشه از آن خودم کنم.
گاهی وقتها حرکاتت آنقدر خواستنی میشود که دلم میخواهد، تمام روز را بنشینم و رفتارت را از زیر نظرم بگذرانم.
گاهی وقتها نیاز دارم تا در کنارم باشی،
تا کمی درکم کنی،
تا بدانی نبودنت چه بر سرم میآورد.
تا بفهمی و بمانی درکنارم، همیشه، تا ابد.
گاهی وقتها میخواهم آنقدر تو را در کنارم داشته باشم،
تا خودم خسته شوم و کمی، شاید کمی از این حس دلتنگیام رفع شود.
***
میخواهم بدانی که من، میخواهم تو را برای همیشه،
درکنارم داشته باشم.
میخواهم بدانی، یک نگاه تو برایم دنیاها ارزش دارد و تو،
برای همیشه، نگاهت برای من باشد.
به آدمهایی که از کنارت میگذرند حسودی میکنم،
آنها میتوانند به راحتی از کنارت بگذرند،
میتوانند به راحتی بوی عطرت را استشمام کنند،
میتوانند به راحتی نگاهت کنند.
اما من نمیتوانم، میدانی؟
میخواهم تو را برای همیشه، در میان بازوانم حبس کنم!
میخواهم تو را برای همیشه، برای خودم بدانم و تو...
مرا عاشقانه بخواهی، مرا دوست بداری و هرگز رهایم نکنی!
***
آرام جانم، صدایت همچون لالایی برایم آرامشبخش و دوست داشتیاست.
شدهام همچون کودکی که مادرش را در میان انبوهی از جمعیت،
گم کرده است و با چشمانی گریان به دنبالش میگردد.
شدهای همان مادر برای من، شدهای همان مادر گمشده برای من و من...
شدهام همان کودک حیران در میان جمعیت غریبه به دنبال تو... .
***
آمدهای، بالاخره آمادهای.
من خوشحال با چشمانی براق به تو زل زدهام،
تو با همان چشمان به رنگ دریاات، به من زل زدهای.
میخواهم زمان متوقف شود،
برای همیشه،
تا ابد،
نمیخواهم این نگاه حتی برای ثانیهای از چشمانم جدا شود!
لبخند دلنشینت،
اینها با هم میخواهند، قلب من را از قفسهی س*ی*نهام در بیآورند.
نمیدانم چه شد، اما این را بدان، نمیخواهم تو را حتی ثانیهای ازخودم جدا کنم!
***