خانم کارمند بهزیستی در حالی که اشکهایش را پاک میکرد، به همکار دیگرش گفت:
- این پروندشونه، ظاهرا بچههاش اینجا یکسری مدارک داشتن، ببین پسر ناشنوا بیش فعال اوتیسم و دختر هم اوتیسم شدید، چطور ما پرونده این بنده خداها را یکبار پیگیری نکردیم و سالها بایگانی شده و نوشته شده در حال بررسی، چطور به اینها توجه نکردیم. تو روزنامه نوشته شده بود که اهل اینجا نبودند، از اهالی یکی از شهرستانهای جنوبی بوده که یکهو ورشکسته و بدهکار میشه و برای دکتری بچههاش به اینجا میاد.
همکارش گفت:
- عجیبه چرا ما از تو روزنامه باید این چیزها رو بفهمیم.
خانم کارمند گفت:
- حتی نوشته که با هماهنگی بیمارستان، اداره پلیس و با کسب اجازه از مرکز فقهی و حقوقی شهر، تصمیم گرفتند که اعضای بدنی سالم چهارنفر را به بیماران نیازمند اهدا کنند تا حداقل ثواب و دعای خیری برای روح زخم دیده آنها باشد.
همکارش با بغض و اندوه گفت:
- بیچارهها یعنی کس و کاری هم
نداشتند؟ حتی خدا رو.
پایان
- این پروندشونه، ظاهرا بچههاش اینجا یکسری مدارک داشتن، ببین پسر ناشنوا بیش فعال اوتیسم و دختر هم اوتیسم شدید، چطور ما پرونده این بنده خداها را یکبار پیگیری نکردیم و سالها بایگانی شده و نوشته شده در حال بررسی، چطور به اینها توجه نکردیم. تو روزنامه نوشته شده بود که اهل اینجا نبودند، از اهالی یکی از شهرستانهای جنوبی بوده که یکهو ورشکسته و بدهکار میشه و برای دکتری بچههاش به اینجا میاد.
همکارش گفت:
- عجیبه چرا ما از تو روزنامه باید این چیزها رو بفهمیم.
خانم کارمند گفت:
- حتی نوشته که با هماهنگی بیمارستان، اداره پلیس و با کسب اجازه از مرکز فقهی و حقوقی شهر، تصمیم گرفتند که اعضای بدنی سالم چهارنفر را به بیماران نیازمند اهدا کنند تا حداقل ثواب و دعای خیری برای روح زخم دیده آنها باشد.
همکارش با بغض و اندوه گفت:
- بیچارهها یعنی کس و کاری هم
نداشتند؟ حتی خدا رو.
پایان
آخرین ویرایش توسط مدیر: