دلنوشته دل‌نوشته «مارلبرو» اثر زری کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع NADIYA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 164
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

NADIYA

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
کاربر فعال انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,138
لایک‌ها
5,212
امتیازها
143
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
142,398
Points
7,020
نام دل‌نوشته: مارلبرو
نام نویسنده: زری

ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه:
یادت همانند سیگارم، سخت است
که او را ترک کنم! هر گاه، پک سیگارم را
در دستانم می‌گیرم. گویی یادت آتش به جانم
می‌زند. گویی، زمانی که سیگارم روشن می‌شود
یادت مرا، از خود، بی‌خود می‌کند.
به پک خالیِ سیگار چشم می‌دوزم.
آری! آخرین سیگار هم
به یادت، ته گرفت!
پروفایل-عاشقانه-212-692x1024.jpg
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : NADIYA

NADIYA

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
کاربر فعال انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,138
لایک‌ها
5,212
امتیازها
143
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
142,398
Points
7,020
سیگار کشیدن در دنج و دراماتیک‌ترین جای کافه
یا در ایوان و گوشه‌ی دیوار کاه‌گلی، آن هم در کنار تو از همه چیز می‌ارزد.
چند سیگار مارلبرو از شدت خشم، میان انگشتانم مچاله شده‌اند!
دو تیله‌های قهوه‌ای رنگم، به سمتِ پک خالی سیگار میخ‌کوب شده است. حال باید هم جای سیگار هم آتش بگیرم و هم دود و خاکستر شوم.
و اگر اینک در این لحظه تو کنارم باشی، اعتراضی نیست!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : NADIYA

NADIYA

نویسنده فعال
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
کاربر فعال انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-15
نوشته‌ها
5,138
لایک‌ها
5,212
امتیازها
143
سن
20
محل سکونت
شیراز📍
کیف پول من
142,398
Points
7,020
بیا رخ بنما، نظری بر دل من کن بیا در دنج‌ترین جای شهر. دورترین نقطه‌ی جهان بر روی گوشه‌ترین صندلی کافه بنشینیم و تو با یک نخ سیگار لبخند را بر لبانم طرح بزن. تو نقاش این خنده‌ی زیبایم باش!
بگذار با فندکی که انگشتان سردت را پُر کرده‌اند. کام به کام سیگارم جانم را به آتش بکشد و با کام آخر و ته گرفتن سیگارم، من هم تمام شوم!
بگذار این لحظه‌ی شیرین کنار هم بودنمان، تا ابد بر روی دیوارهای این کافه‌ی دنج و دراماتیک قاب شود.
بگذار قاب عکس‌هایمان برای هر کسی که پاهایش را در این کافه می‌گذارد، از عاشقانه‌هایمان برای آن‌ها بگوید
بگوید که چه صادقانه در کنار هم هستیم و هرگز چه در شرایط بد و چه در شرایط خوب دستان هم را ترک نکردیم.
بگذار فقط آن شب با بودنت جان تازه‌ای بگیرم و با افکار پوسیده‌ای که جای‌جایِ مغز خسته و پوشالی‌ام را فرا گرفته است، لحظه‌ای وداع کنم!
بگذار زمانی که تو می‌خندی من از تماشای آن خنده‌ی زیبا هیچ‌گاه دل نکنم و ماهرترین عکاس شهر شوم.
بگذار هنگامی که دستانم خالی از مهر و محبت است
آن دستان پر مهر و محبتی که لای انگشتان خالی‌ام را پُر می‌کند. دستان تو باشد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : NADIYA
بالا