درباره کتاب بیپایان:
همهچیز از آن شب بارانی شروع شد...
در شبی که قطرات باران با شدت تمام خود را بر زمین میکوبیدند، اتفاق غیرقابلتصوری رخ داد. اتومبیل دیلن موران از جاده منحرف شد و به رودخانهی خروشان سقوط کرد. درحالی که دیلن تلاش میکرد خود را به کنار رودخانه برساند، همسر زیبای او که برای رسیدن به ساحل تقلا میکرد، علیرغم تلاشهای دیلن در رودخانه غرق شد. غمانگیزتر این که آنها در حال رفتن به تعطیلات بودند. و بدتر از آن مشخص شد که کارلی، همسر دیلن، اخیراً به او خیانت کرده بود و آنها امیدوار بودند که بتوانند در سفر راجع به آن صحبت کنند. مسألهای که هیچگاه فرصت آن پیش نیامد و دیلن بدون آن که از ماجرا سردرآورد یا فرصت بخشیدن کارلی را داشته باشد باید با این قضیه زندگی کند. حالا دیلن بهتزده در ایستگاه پلیس نشسته است...
پس از آن دیلن که سوگوار همسرش بود و تلاش میکرد با فقدان او کنار بیاید، چیزهای غریبی را تجربه کرد. اصلاً از همینجا بود که ماجرای کتاب بیپایان (Infinite) شکل گرفت. دیلن هر کجا که میرفت خودش را میدید که در حال تعقیب خودش بود! او ابتدا همهی اینها را به ترومایی نسبت میداد که تجربه کرده است. اما بعد از آن، پس از ملاقات با یک روانشناسی که او را بیمار خودش میدانست، همهچیز تغییر کرد. روانشناس ادعا داشت بر اساس شیوهی درمانی او هر انتخاب، تعداد بینهایتی دنیای موازی را به وجود میآورد و حالا آن دنیاهای موازی گشوده شدهاند...اکنون دیلن میخواهد تلاش کند تا با استفاده از این واقعیت جایگزین، فرصتی برای آن زندگیای پیدا کند که از او دزدیده شده است. آیا او موفق خواهد شد؟
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان