در بخشی از کتاب دختر خوب، خون بد میخوانیم:
کلمات در هم تنیدند و مثل شاخههای تاک فاصلهها را پر کردند. چشمانش تار و دستخطش نامفهوم شد. پیپ به صفحه نگاه میکرد اما آنجا نبود. حالا اوضاع اینطور بود: حفرههایی بزرگ تمرکزش را به هم ریخته بودند و او هم اسیرشان شده بود. قبلاً عاشق این بود که دربارۀ تشدید جنگ سرد مقاله بنویسد. «واقعاً» برایش مهم بود. قبلاً چنین آدمی بود، اما حالا چیزی در وجودش عوض شده بود. خوشبختانه فقط به زمان نیاز داشت تا آن حفرهها دوباره پر شوند و اوضاع به حالت عادی برگردد.
موبایلش زنگ زد و اسم کارا روی صفحه آمد. وقتی پیپ جواب داد کارا گفت: «عصر بهخیر خوشگل خانم. آمادهای فیلم ببینیم و خوش بگذرونیم؟»
«آره. دو ثانیه صبر کن.» پیپ لپتاپ و موبایلش را برداشت، به سمت تخت رفت و ملافه را روی خودش کشید. کارا پرسید: «محاکمۀ امروز چطور بود؟ نائومی میخواست بره و از نات حمایت کنه، ولی نمیتونست با مکس رودررو بشه.»
پیپ آه کشید. «همین الان آپدیت بعدی رو بارگذاری کردم. خیلی عصبانیام، چون من و راوی مجبوریم احتیاط کنیم و مدام بگیم "ظاهراً". تازه با اینکه میدونیم مکس مقصره نباید چیزی بگیم که با "فرضیۀ بیگناهیاش" تداخل داشته باشه. همهاش کار اون بوده.» «آره. چندشآوره. ولی اشکالی نداره. تا یه هفتۀ دیگه تموم میشه.» کارا روی تختش غلت زد و یک لحظه صدا قطع شد. «هی! حدس بزن امروز چی پیدا کردم.»
«چی؟»
«تو تبدیل به میم شدی. یه میم واقعی که غریبهها توی رِدیت پستش میکنن. رفتن سراغ اون عکسی که با کارآگاه هاکینز جلوی میکروفونهای رسانهها ایستادی. همون موقع که انگار داری بهش چشمغره میری.» «واقعاً هم داشتم بهش چشمغره میرفتم.» «عنوانهای خیلی بامزهای براش زدن. انگار جای میم "دوستدختر حسود" رو گرفتی. عنوان یکیاش "من" هست. از ز*ب*ون تو نوشتن: "وقتی مردها توی اینترنت جوک خودم رو برام توضیح میدن".» کارا خندید و ادامه داد: «معلومه موفق شدی و به میم تبدیل شدی. باز هم برای تبلیغ بهت پیام دادن؟»
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان