در بخشی از کتاب کودک عقل کل: 12 راهکار فوق العاده برای پرورش ذهن در حال توسعهی کودکان میخوانیم
«ران» و «سندی» پدر و مادری خوشبخت بودند. «کالین» پسر هفت سالهی آنها فرزند خوبی بود. او هیچوقت در مدرسه مشکلی به وجود نیاورده بود، خانواده و دوستانش دوستش داشتند و او به طور کلی هر کاری را که باید، انجام میداد، اما به گفتهی پدر و مادرش، خیلی خودخواه بود. او حتی اگر یک تکه پیتزا در بشقابش داشت، پیتزای دیگران را برمیداشت. او از خانواده خواست برایش سگ بخرند، ولی اصلاً با او بازی نکرد. حتی وقتی بزرگتر از آن شده بود که با اسباببازیهایش بازی کند، اجازه نمیداد برادر کوچکترش با آنها بازی کند.
«ران» و «سندی» میدانستند که کمی حس خودخواهی در کودکان طبیعی است و نمیخواستند شخصیت «کالین» را تغییر دهند. او را به خاطر آنچه بود دوست داشتند، اما اینکه او اصلاً به دیگران فکر نمیکرد، آنها را ناراحت کرده بود. وقتی بحث از مهارتهای ارتباطی، از جمله همدلی، مهربانی و در نظر گرفتن میشد، به نظر میرسید «کالین» اصلاً دارای چنین مهارتهایی نیست.
نقطهی شکست زمانی بود که یک روز بعد از مدرسه وارد اتاقی شد که با برادرش «لوگان» مشترکاً استفاده میکردند. «ران» در آشپزخانه بود که صدای فریاد از اتاق شنیده شد. او رفت تا ببیند چه شده. دید «لوگان» بسیار عصبانی است و تعدادی از اسباببازیهایش شکسته است.
«کالین» تصمیم گرفته بود دکوراسیون اتاق را تغییر دهد. او تمام نقاشیهای «لوگان» را از روی دیوار برداشته بود و پوسترهای بیسبال خودش را روی دیوار آویزان کرده بود. علاوه بر این، جوایز فوتبال «لوگان» را هم برداشته و عروسکهای خودش را آنجا گذاشته بود. بعد آنها را کناری گذاشته بود تا سر راه نباشند.
وقتی «سندی» به خانه آمد با همسرش در این مورد؛ یعنی پسر بزرگشان، با هم صحبت کردند. آنها بر این باور بودند که این کار او هیچ توجیهی ندارد. در حقیقت او اصلاً احساسات «لوگان» را در نظر نگرفته بود. او به همان دلیل که آخرین تکهی پیتزا را میخورد، دکوراسیون اتاق را هم تغییر داده بود. اصلاً در مورد دیگران فکر نمیکرد. این موقعیت برای خانوادهها پیش میآید. ما میخواهیم کودکان ما مهربان باشند و دیگران را هم در نظر بگیرند تا از روابطشان ل*ذت ببرند. بعضی وقتها فکر میکنیم چون آنقدر که ما میخواهیم مهربان نیستند، پس واقعاً مهربان نیستند.
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان