در بخشی از کتاب معیوبها میخوانیم
همهی روزنامههایی که لوید به صورت حقالتحریری برایشان مینوشت عذرش را خواسته بودند. حالا دارد کمکم دچار این تردید میشود که این روزنامه، یعنی آخرین شانسش هم، خیال دستبهسر کردنش را دارد.
«تو از مشکلات مالی ما خبر داری لوید. این روزها ما فقط از خبرنگارهای حقالتحریریمون مطالبی رو میگیریم که مردم رو حیرون کنه. این معنیش این نیست که مطلب تو بَده. حرفم اینه که کاتلین درحالحاضر فقط دنبال پوله. تروریسم، بمب اتم ایران، بلبشو تو روسیه... اینجور چیزها. باقی چیزها رو اساساً از توی نِت پیدا میکنیم. مسئله سرِ پوله، نه تو.»
لوید گوشی را میگذارد، به طرف پنجره میرود و خیره میشود به ساختمانهای بخش ششم پاریس، به دیوارهای سفیدی که از نم باران و نشتی ناودانها پُر از لکوپیس شدهاند، به رنگ دیوارها که طبله کرده، به کرکرههای کیپشده، به حیاط زیر پایش که دوچرخههای اهالی در آن کنار هم چیده شده و فرمانها و پدالها و پرههایشان تودرتوی هم دیده میشوند، به سقفهای گالوانیزهی بالای سرشان و به دودکشهای کلاهکداری که دودی سفید را روانهی آسمان آبی میکنند.
راه میافتد به سمت درِ بستهی خانه. همان جا میماند و گوشش را تیز میکند. ممکن بود زن بیهوا از خانهی دیدیه برگردد. هر چه باشد این خانهی هر دوی آنهاست. وقت شام که میرسد با سروصدای هر چه تمام آماده میشود، در را محکم به جالباسی میکوبد و توی راهرو الکی سرفه میکند. همهی اینها صرفاً برای این است که آیلین از آنسوی راهرو بشنود که او قرار است برای شام بیرون برود؛ گرچه اصلاً قرار و برنامهای در کار نیست. او فقط نمیخواهد یکبار دیگر سرِ سفرهی احسان و کَرَمِ زن و دیدیه بنشیند.
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان