در بخشی از کتاب بازی قتل میخوانیم
همه سر جای خودشان نشسته بودند. پیپ دلش میخواست نگاهی به کتابچهاش بیندازد. چند دقیقه گذشت و جیمی وارد اتاق شد. البته دیگر در نقش رجینالد رمی مرحوم نبود. لباس خونیاش را عوض کرده بود و یک پیراهن سیاه تمیز به تن داشت. کلاه پلاستیکی پلیس هم سرش بود. او و کانر خیلی شبیه هم بودند. هر دو پوستی ککومکی و موهایی بور داشتند. البته کانر لاغرتر بود و صورت زاویهداری داشت و موهای جیمی به قهوهای میزد. جیمی تصمیم گرفته بود میزبان معمای قتل باشد تا کانر هم بتواند همراه بقیه بازی کند. پس سر میز ایستاد و گفت: «سلام، سلام، سلام.» با دقت نگاهی به همه انداخت. دفترچهی قطور بازی قتل در دستش بود. «من بازرس هَوارد وِی از ادارهی پلیس اسکاتلندیارد هستم. ظاهراً یک نفر به قتل رسیده.»
ناگهان آنت فریاد زد: «کار سال سینگه!» نگاهی به اطراف انداخت. انتظار داشت بقیه به حرفش بخندند. صدایی از کسی درنیامد. پنج سال پیش در شهرشان، لیتلکیلتون، قتلی واقعی رخ داد. اندی بل همسن پیپ بود که به دست دوستپسرش، سال سینگ، کشته شد. چند روز بعد، سال خودش را هم کشت. به باور پلیس، این یک پروندهی قتل-خودکشی روشن بود. در همهجای لیتلکیلتون ردی از آن اتفاق وجود داشت. اندی و سال در یک مدرسه درس میخواندند، جسد سال در جنگل بیرون خانهی پیپ پیدا شد، به یاد اندی نیمکتی در ساختمان اجتماعات شهر گذاشتند و بلها و سینگها هنوز همین جا زندگی میکردند.
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان