احمقانهس. «شرمندگی مرا بابت ارسال رونوشت کاربُنی26 نمایشنامه بپذیرید، چراکه دستگاه زیراکس محله معیوب بود و این حقیر بیش از این طاقت انتظار برای فرستادن اولین فرزندم خدمت پدر معنویاش را در خود نمیدیدم.» رونوشت منو نگا، رونوشت خودشو ببین! «امیدوارم بهمجرد آنکه نمایشنامه را خواندید با من تماس حاصل کنید یا مرقوم فرمایید تا بدانم آیا به نظرتان ارزش ارائه به» غیره و غیره. حرومزاده چه خوبم تایپ کرده! (نامه را روی میز میاندازد.) گمونم یادم اومد کیه! از اون چاقهای بیقاعده. از اونایی که مشکل هورمونی دارن. شیرین دویست کیلو رو داشت! موندهم آدرس منو از کجا گیر آورده...
مایرا: لابد از دانشگاه.
سیدنی: بعید نیس. (بلند میشود و بهسمت بوفه میرود.)
مایرا: واقعاً انقدر خوبه؟ اولین نمایشنامهش؟
سیدنی: محاله شکست بخوره. حتی یه کارگردان کاربَلَدم نمیتونه خرابش کنه! (مقداری نو*شی*دنی در لیوانِ پُر از یخ میریزد.) سالها روی صح*نه میمونه. حقوق اجرای حرفهای و آماتور این نمایشنامه دخلوخرج هفت نسل خونوادۀ اندرسن رو تأمین میکنه. مثل آبخوردن ازش اقتباس سینمایی میشه. جُرج. سی. اسکات یا مایکل کین.
مایرا: دوستش دارم.
سیدنی: لامصب نقص نداره.
مایرا: غلط نکنم توام میتونی افتخار کنی به اینکه یکی از شاگردات یه نمایشنامۀ بفروش نوشته.
سیدنی: (حرف او را تأیید میکند.) برای اولینبار درطول یازده سال زندگی مشترکمون عزیز دلم ببُر صدات رو!
مایرا:ای بابا... (وسایل را روی بوفه به جای اصلیشان برمیگرداند، در همان حال سیدنی نو*شی*دنیبهدست، بهسمت دیگر حرکت میکند.)
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان