خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • چاپ کتاب های رمان، شعر و دلنوشته به مدت محدود کلیک کنید

ساعت تک رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,554
کیف پول من
115,242
Points
10,637
کتاب جوینده
از امین فرد
کتاب جوینده نوشته‌ی امین فرد داستانی علمی - تخیلی است که به وضعیت کره زمین در آینده می‌پردازد. دانشمندان بر روی برخی از انسان‌ها آزمایشاتی انجام داده‌اند و همین موضوع از آن‌ها موجوداتی جهش یافته ساخته است. جهش‌ یافته‌ها کینه‌ی انسان‌های دیگر را به دل گرفته‌اند و تنها به دنبال انتقام هستند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,554
کیف پول من
115,242
Points
10,637
درباره‌ی کتاب جوینده
امین فرد رمان تخیلی جوینده را در در سبک ادبیات پسارستاخیزی نوشته است و در آن زمانی را به تصویر می‌کشد که غم و شادی، کینه و عشق، زندگی و مرگِ انسان‌ها دیگر وجود ندارد. تحقیقات دانشمندان بر روی انسان‌ها، شبگرد‌ها و جهش‌یافته‌هایی به وجود آورده است و اکنون آن‌ها دشمن انسان‌ها هستند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,554
کیف پول من
115,242
Points
10,637
خلاصه‌ی داستان کتاب جوینده
هشتاد و پنج سال از نابودی زمین می‌گذرد و انسان‌های محدودی درون شهری با گنبد شیشه‌ای زندگی می‌کنند. بیرون شهر، انسان‌های جهش‌یافته‌ای پرسه می‌زنند که از گذشته کینه به دل دارند و مقصر وضعیت حال خود را انسان‌های جاه‌طلبی می‌دانند که حرص سیری‌ناپذیری برای قدرت دارند.

سرانجام روزی می‌رسد که گنبد شیشه‌ای دیگر وجود ندارد و تنها محافظ بین انسان‌ها و جهش‌یافته‌ها پایان می‌گیرد. آخرین نفر شهر شیشه‌ای دل به بیابان‌های سوزان می‌زند. گرسنگی از یک سو، تنهایی و جهش‌یافته‌ها از سوی دیگر در کمین او نشسته‌اند و تمام انسان‌ها مجبور به کوچ به شمال می‌شوند. پاراگرافی از دفترچه خاطرات:

«دنیای شیشه‌ای که دور و اطراف من را گرفته بود، ناگهانی فرو ریخت و دروازه دیگری در روبروی من گشوده شد که تا آن زمان فقط از پشت شیشه‌ها به آن نگریسته بودم. هیچ راهی برای من به غیر از پا گذاشتن درون دنیای نابود شده روبرویم وجود نداشت. آن‌جا دنیایی بود پر از کینه و خشم، وحشی گری و غارت، دوستی و محبت، در برهروت زمین نابود شده، تلاش برای زنده ماندن و زندگی کردن. من باید برای داشته‌هایم می‌جنگیدم و هنوز هم می‌جنگم، اما می‌دانم که این دنیا نخواهد گذاشت دمی از سختی‌ها و دردهایش رهایی یابم.»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,554
کیف پول من
115,242
Points
10,637
درباره‌ی مجموعه کتاب جوینده
مجموعه کتاب جوینده، اثری از امین فرد است که در آن به وقایع تخیلی و رخدادهای پسارستاخیزی پرداخته. نابودی جهان به دست بشر و قهرمانانی که برای بقای انسان‌ها می‌کوشند، محور اصلی آن را تشکیل می‌دهد.

کتاب جوینده مناسب چه کسانی است؟
اگر به ادبیات علمی - تخیلی علاقه دارید، مطمئن باشید از خواندن این رمان جذاب و هیجان‌انگیز ل*ذت خواهید برد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,554
کیف پول من
115,242
Points
10,637
در بخشی از کتاب جوینده می‌خوانیم
ناگهان افجل از کنارم می‌گذرد. وقتی سرم را بلند می‌کنم، کاپیتان را می‌بینم که روبرویم ایستاده است. ناخداگاه جیغ کوتاهی می‌کشم و قدمی به عقب برمی‌دارم. همیشه آرام حرکت می‌کند و هیچ وقت صدای پای او را نمی‌شنوم. صورتش جدی و خشن است. نگاهش از کشوی باز به روی عکس‌های درون دست من می‌چرخد و می‌گوید: «چکار می‌کنی سرباز؟»

چندین نفس کوتاه می‌کشم، آب دهانم را فرو می‌دهم و با لکنت زبان می‌گویم: «عذرر... می‌خوام. این عکس‌ها روی زمین افتاده بودن. فکر کردم شاید نوشته‌ای..»

نگاه کاپیتان مرا از ادامه حرف باز می‌دارد. سرم را پایین می‌اندازم و عکس‌ها را به سمت او می‌گیرم. مدتی طول می‌کشد تا او عکس‌ها را بگیرد. کاپیتان بدون هیچ حرفی به سمت میزش می‌رود. نمی‌خواهم گناهکار بمانم.

- من سراغ کشوی شما نرفتم. این عکس‌ها روی زمین افتاده بودن. من فقط کبریت رو از توی کشوی شما برداشتم.

کاپیتان عکس‌ها را درون کشو می‌گذارد و می‌گوید: «به کارت برس سرباز.»

مدتی به درون کشو نگاه می‌کند. نمی‌توانم صورتش را ببینم و حسش را درک کنم. دوست دارم درمورد کورو از او بپرسم، دوست دارم آن دلشوره لعنتی تمام شود ولی دلیل آرامشم آن بیرون است. می‌گویم: «کاپیتان اون سایه‌ها چی بودن؟»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا