یه روز سر کلاس ادبیات بودیم. من هم خودشیرین هی دستم رو بالا بردم گفتم:
- خانوم من بخونم؟!
از زیر عینک نگاهی بهم کرد و گفت:
- بخون.
منم با صدای بلندی شروع به روخوانی شدن کردم و سکوت غرق سکوت شده بود که من ناگهان اشتباهی کلمهی"کُلفَتی" رو " کُلُفتی" خوندم که یکهو کلاس رفت رو هوا
من که روی میز غش کردم. چی گفتم من؟!! وای ننه!
خانوم با بهت بهم خیره شده بود بعد با هول گفت:
- یکی دیگه بخونه فوراً.
اما من تا اخر کلاس غش کرده بودم از خنده