- تاریخ ثبتنام
- 2023-05-26
- نوشتهها
- 37
- لایکها
- 81
- امتیازها
- 18
- سن
- 27
- محل سکونت
- خوزستان . اهواز
- کیف پول من
- 3,354
- Points
- 171
نام داستانک:#برای لیلیا
نام نویسنده:#مهوش_محمدی
ژانر:#عاشقانه
پیشانی به پیشانی ام نزدیک کرد
خیلی نزدیک؛ کم مانده بود در اقیانوس میشی رنگ چشمانش غرق شوم .
خندید:و دو سوی چال گونه اش بالا رفت
از حرارت نفس هایش دلم به لرزه افتاد ؛
نگاهم را از چشم هایش به لبانش دوختم پیشانی جدا کرد؛
و با انگشت شصت وسبابه اش سخت نوک بینی ام رافشرد:
-وا عجبا از این همه زیبایی!
ان قدر ها هم که می گفت؛ زیبا نبودم
اما در چشم هایش زیباترین بودم .
قهقه زدم؛ چشم هایم را تنگ کردم
و دست به کمر زدم!
گفتم:
-نعوذبالله...گفتن از زیبایی دختر نا*مح*رم نداشتیما؟!
خندید و مرا سخت در اغوش فشرد؛
زیر گوشم ارام پچ زد:
-دختر مردم?! جونمی... عمری...
چشمامی به مولا!
تونلی بزرگ در قلبم شروع به ساختن کرد.
اخر زبان بازی هایش برای من شیرین بود میدانستم؛ خوش سر و زبانی اش تا انتها برای من چون نوتلاست؛ همان قدر شیرین و دلچسب و خواستنی!
-دورت بگردم همیشه بخند؟! اخه تو عمر فوادی! تو نباشی فوادیم نیست!
-نیستی ... نبودی .. نبودم... نداشتیم؟! هستیم تا اخرش به پای هم!
نگاه میدزدی!
به چشم هایم نگاه نمی کنی؛ ظل زده ای به سیاهی شب سرت را جلو می اوری!
و با طعم لبانت موهای چون شبم را غرق در ب*وسه می کنی .
نمی دانم؛ چه مدت گذشته است اما حالا پس از سال ها من هرشب به بام می ایم همان جا که اولین قرار را داشتیم؛ هرشب به سیاهی اسمان نگاه می دوزم! و تورو نشسته بر روی گوشه ای از ضلع مثلثی ستاره دل شب می بینم! و از دور صورت نورانی ات را ب*وسه باران می زنم؛ قوی بودن را از تو یاد گرفته ام ؛که با درد بیماری باز هم می خندیدی و نرگس کنار موهایم می گذاشتی ؛هنوز هم اتاق بوی عطر همیشگی تو را می دهد؛ همان قدر ناب و اعلا ....
تو اعلاترین بودی رفیق روزهای شیرین ام.
تقدیم به تمام عاشقانی که براثر بیماری دیگر در این دنیا کنار عشقشان نیستند.
نام نویسنده:#مهوش_محمدی
ژانر:#عاشقانه
پیشانی به پیشانی ام نزدیک کرد
خیلی نزدیک؛ کم مانده بود در اقیانوس میشی رنگ چشمانش غرق شوم .
خندید:و دو سوی چال گونه اش بالا رفت
از حرارت نفس هایش دلم به لرزه افتاد ؛
نگاهم را از چشم هایش به لبانش دوختم پیشانی جدا کرد؛
و با انگشت شصت وسبابه اش سخت نوک بینی ام رافشرد:
-وا عجبا از این همه زیبایی!
ان قدر ها هم که می گفت؛ زیبا نبودم
اما در چشم هایش زیباترین بودم .
قهقه زدم؛ چشم هایم را تنگ کردم
و دست به کمر زدم!
گفتم:
-نعوذبالله...گفتن از زیبایی دختر نا*مح*رم نداشتیما؟!
خندید و مرا سخت در اغوش فشرد؛
زیر گوشم ارام پچ زد:
-دختر مردم?! جونمی... عمری...
چشمامی به مولا!
تونلی بزرگ در قلبم شروع به ساختن کرد.
اخر زبان بازی هایش برای من شیرین بود میدانستم؛ خوش سر و زبانی اش تا انتها برای من چون نوتلاست؛ همان قدر شیرین و دلچسب و خواستنی!
-دورت بگردم همیشه بخند؟! اخه تو عمر فوادی! تو نباشی فوادیم نیست!
-نیستی ... نبودی .. نبودم... نداشتیم؟! هستیم تا اخرش به پای هم!
نگاه میدزدی!
به چشم هایم نگاه نمی کنی؛ ظل زده ای به سیاهی شب سرت را جلو می اوری!
و با طعم لبانت موهای چون شبم را غرق در ب*وسه می کنی .
نمی دانم؛ چه مدت گذشته است اما حالا پس از سال ها من هرشب به بام می ایم همان جا که اولین قرار را داشتیم؛ هرشب به سیاهی اسمان نگاه می دوزم! و تورو نشسته بر روی گوشه ای از ضلع مثلثی ستاره دل شب می بینم! و از دور صورت نورانی ات را ب*وسه باران می زنم؛ قوی بودن را از تو یاد گرفته ام ؛که با درد بیماری باز هم می خندیدی و نرگس کنار موهایم می گذاشتی ؛هنوز هم اتاق بوی عطر همیشگی تو را می دهد؛ همان قدر ناب و اعلا ....
تو اعلاترین بودی رفیق روزهای شیرین ام.
تقدیم به تمام عاشقانی که براثر بیماری دیگر در این دنیا کنار عشقشان نیستند.
آخرین ویرایش: