• خرید مجموعه دلنوشته دلدار فاطمه یادگاری کلیک کنید
  • مصاحبه صوتی رمان ققنوس آتش اثر مونا سپاهی کلیک کنید

کتاب ببار بارون

ساعت تک رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز انجمن
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,535
لایک‌ها
18,463
امتیازها
143
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
94,476
Points
10,593

Zahra jafarian

صاحب امتیاز انجمن
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,535
لایک‌ها
18,463
امتیازها
143
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
94,476
Points
10,593
دختر 21 ساله ای به نام سوگل که تنها برای فرار از خانه و خانواده اش، با پسر دوست پدرش، بنیامین، نامزد کرده است، پس از مدتی متوجه تفاوت شدید میان خودش و او می شود؛ اختلاف در عقاید، طبقه ی اجتماعی، دورهمی ها، ارتباطات و… اما تصمیمش را می گیرد که برروی انتخاب عجولانه اش بماند. او به پیشنهاد خواهر بزرگ ترش، نسترن، همراه با دوستان او و بنیامین راهی سفری سه روزه به گیلان می شود.

سفری که سبب حضور ناخواسته ی آن ها در مراسمات شیطان پرستی و پی بردن به عضویت بنیامین در این فرقه می شود. سوگل که دیگر تصمیم قطعیش را برای جدایی از او گرفته، پیامی تهدیدآمیز از بنیامین دریافت می کند، اینکه درصورت صحبت با هرکسی در این مورد، تکه های ب*دن اعضای خانواده اش را تحویل خواهد گرفت.

خانواده ی نسترن که به خاطر سکوت او از چیزی خبر ندارند و همه ی مشکلات را از چشم دخترشان می بینند با بی محلی ها و رفتارهای ظالمانه ی خود باعث رنجش او می شوند، در این میان تنها حمایت های آنیل، پسرعمه ی دوست نسترن، که از آن مراسم وحشتناک نجاتش داده بود، باعث دلگرمی اش می شود.


رمانی عاشقانه، خاص و درعین حال آموزنده که با پرداختن به فرقه ی شیطان پرستی اطلاعات مفید و اخطاردهنده ای را در این ر*اب*طه در اختیار مخاطب خود قرار می دهد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Zahra jafarian

صاحب امتیاز انجمن
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,535
لایک‌ها
18,463
امتیازها
143
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
94,476
Points
10,593
بخشی از کتاب ببار بارون

یک نفر مثل یه سایه تند از جلوی پنجره رد شد و ما که متوجهش شده بودیم جوری جیغ کشیدیم که لرزش پرده ی گوشم رو خیلی راحت احساس کردم!… گلوم آتیش گرفته بود… لرزون و شمرده چند قدم رفتیم عقب… ولی چشم از اون پنجره و شیشه ی ترک خرده ش بر نمی داشتیم… سارا به تته پته افتاده بود: شـ… شما… هم… دیدید؟! نسترن - مرد بود… من… دیدمش!… هق زدم و تو صورتش نگاه کردم… چشماش از حدقه زده بود بیرون: نسترن… نسترن خوبی؟!… تکرار کرد: من دیدمش… مرد بود… ولی… ولی… داد زدم: ولی چی نسترن؟… نسترن داری می لرزی… نسترن… نفسش بالا نمی اومد… رنگش به سفیدی می زد… و فقط زیر ل*ب یه چیز رو تکرار می کرد: صورتش… صورتش…
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا