• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستان کوتاه داستان دیدار دوباره با تو| sajedeh _lotfian کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع Sajedeh _lotfian
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 217
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Sajedeh _lotfian

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-24
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
104
امتیازها
13
کیف پول من
333
Points
21
اسم داستان: زندگی دوباره با تو

ژانر: عاشقانه، تراژدی

اسم نویسنده: Sajedeh _lotfian

اسم ناظر: kim

خلاصه:

گاهی وقت ها سخت گیری خانواده ها باعث یک عمر پشیمانی آنها می‌شودپسرو دختری که از بچگی عاشق و شیفته هم بودند وسخت گیری خوانواده های آنها. و اتفاق هایی که افتاد باعث یک عمر عذاب وجدان آنها شد
کد:
اسم داستان: زندگی دوباره با تو

ژانر: عاشقانه، تراژدی

اسم نویسنده: [USER=3456]Sajedeh _lotfian[/USER]

اسم ناظر: [USER=3437]Matador[/USER]

خلاصه:

گاهی وقت ها سخت گیری خانواده ها باعث یک عمر پشیمانی آنها می‌شودپسرو دختری که از بچگی عاشق و شیفته هم بودند وسخت گیری خوانواده های آنها. و اتفاق هایی که افتاد باعث یک عمر عذاب وجدان آنها شد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sajedeh _lotfian

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-24
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
104
امتیازها
13
کیف پول من
333
Points
21
پارت: 1


خیلی وقت هر روز سرم رو به شیشه سرد این سالن میچسبونم نگاهم رو به تن بی جونی که بین سیم های انبوه به زور دستگاه نفس می‌کشید، می‌دوزم و به یاد یار پرپر شده اش اشک می‌ریزد.

قلبم در حال فروپاشی و جایی درون سینم بدجوری درد گرفته بود. با هر قطره‌ای که از دریای چشمام پایین میاد، برای لحظه‌ای دید تارم، واضح میشه و میتونم صورت رنگ پریده و زخمی رو ببینم. صورتی که حالا بدون اون دستگاه‌ها امیدی به زنده بودنش نیست.

با گوشه شالم آروم اشک رو از چشمام زدودم و نگاهم رو دوختن به چشمای بسته و مژه های بلندش.

و فکرم به چند وقت پیش پر کشید.

#فلش‌بک

کتابم را ورق زدم که با صدای جر و بحث توی سالن، نگاهم رو بالا گرفتم، سرم رو ببین دستام گرفتم و چشمام رو بستم.

دوباره شروع شد! صدای داد پدرم و گریه مینو به وضوح به گوش می‌رسید خیلی نگذشته بود که در باز شد و با ورود مینو در محکم به درون چهارچوب برگشت.

از روی صندلی بلند شدم و نگاه را به مینو دادم که با صورتی سرخ به سمت تخت رفت و خودش را روی اون پرت کرد.

قلبم از گریه های خواهر بزرگترم به درد آمد و قطره اشکی هم پایین گریه هاش از چشم پایین ریخت.

کد:
پارت: 1


خیلی وقت هر روز سرم رو به شیشه سرد این سالن میچسبونم نگاهم رو به تن بی جونی که  بین سیم های انبوه به زور دستگاه نفس می‌کشید، می‌دوزم و به یاد یار پرپر شده اش اشک می‌ریزد.

قلبم در حال فروپاشی و جایی درون سینم بدجوری درد گرفته بود. با هر قطره‌ای که از دریای چشمام پایین میاد، برای لحظه‌ای دید تارم، واضح میشه و میتونم صورت رنگ پریده و زخمی رو ببینم. صورتی که حالا بدون اون دستگاه‌ها امیدی به زنده بودنش نیست.

با گوشه شالم آروم اشک رو از چشمام زدودم و نگاهم رو دوختن به چشمای بسته و مژه های بلندش.

و فکرم به چند وقت پیش پر کشید.

#فلش‌بک

کتابم را ورق زدم که با صدای جر و بحث توی سالن، نگاهم رو بالا گرفتم، سرم رو ببین دستام گرفتم و چشمام رو بستم.

دوباره شروع شد! صدای داد پدرم و گریه مینو به وضوح به گوش می‌رسید خیلی نگذشته بود که در باز شد و با ورود مینو در محکم به درون چهارچوب برگشت.

از روی صندلی بلند شدم و نگاه را به مینو دادم که با صورتی سرخ به سمت تخت رفت و خودش را روی اون پرت کرد.

قلبم از گریه های خواهر بزرگترم به درد آمد و قطره اشکی هم پایین گریه هاش از چشم پایین ریخت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Sajedeh _lotfian

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-24
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
104
امتیازها
13
کیف پول من
333
Points
21
پارت:2


به سمتش رفتم و کنارش نشستم سرش رو با دستانم بلند کردم و به چشم های روشنش که توی دریای از خون غرق شده بود که دوختم از چشماش پایین آوردم و به جای دست روی صورتش چشم دوختم.





*محمد زمان *



صدای زنگ موبایل نگاهم را از صفحه کتاب جدا کرد چشمام رو به ساعت روی میز دادم عقربه ها عدد ۱۲ رو نشون میدادم موبایل را از روی میز برداشتم و اسم مینو را روی صفحه نمایش گوشی دیدم دکمه سبز رنگ را فشردم و گفتم جان دلم صدای گریان و لرزان او را شنیدم چی شده چرا گریه می کنی در حالی که به سختی کلمات را به زبان می آورد گفت با با با پدرم و به گریه گذاشت انگار باز با پدرش بحث شده بود
کمی دلداری یش دادم گفتم خودم راضیش می کنم باز صدای گریانش را شنیدم که پیش نهاد فرار به سرش زده بود کمی حرف زدم و گفتم من با پدرم حرف میزنم که باز به خواستگاریت بیاییم



با کلمه عاشقانه ای خداحافظی کردیم با بسته شدن چشم با بسته شدن چشم هام چهره زیبایش پشت پلکای نقش بست با صدای زنگ گوشی و نوری که به چشمانم می تابید بیدار شدم و رفتم دستشویی آبی به دست و صورتم زدم

کد:
پارت:2


به سمتش رفتم و کنارش نشستم سرش رو با دستانم بلند کردم و به چشم های روشنش که توی دریای از خون غرق شده بود که دوختم از چشماش پایین آوردم و به جای دست روی صورتش چشم دوختم.





*محمد زمان *



صدای زنگ موبایل نگاهم را از صفحه کتاب جدا کرد چشمام رو به ساعت روی میز دادم عقربه ها عدد ۱۲ رو نشون میدادم موبایل را از روی میز برداشتم و اسم مینو را روی صفحه نمایش گوشی دیدم دکمه سبز رنگ را فشردم و گفتم جان دلم صدای گریان و لرزان او را شنیدم چی شده چرا گریه می کنی در حالی که به سختی کلمات را به زبان می آورد گفت با با با پدرم و به گریه گذاشت انگار باز با پدرش بحث شده بود
کمی دلداری یش دادم گفتم خودم راضیش می کنم باز صدای گریانش را شنیدم که پیش نهاد فرار به سرش زده بود کمی حرف زدم و گفتم من با پدرم حرف میزنم که باز به خواستگاریت بیاییم



با کلمه عاشقانه ای خداحافظی کردیم با بسته شدن چشم با بسته شدن چشم هام چهره زیبایش پشت پلکای نقش بست با صدای زنگ گوشی و نوری که به چشمانم می تابید بیدار شدم و رفتم دستشویی آبی به دست و صورتم زدم سفره صبحانه پهن بود که با سلام و صبح بخیر سر صبحانه خوردن نشستم حرف از مینو شد و گفتم بابا یک بار دیگر بریم خواستگاری و با پدرش حرف بزنیم باز با پدرم جر بحث شد از حرف‌هایش نتیجه گرفتم که باید مینو را فراموش کنم اما محال است از پله ها بالا رفتم و با حرص قدم برمیداشتم و به فکر و فرو رفتم من که شش سال با او بودم و از بچگی هم بازی هم بودیم محال است سر اینکه پدرم ور شکست خورده است و وضع مالی ما خوب نیست و خود خواهی پدر مینو هر کاری باشد انجام میدهم برای بدست آوردن مینو به اتاقم رسیدم در را باز کردم و به حمام رفتم و بعد از مرتب کردن صورت و ته ریشم آماده برای سرکار شدم وقتی به شرکت نزدیک شدم به دوست صمیمیم سهیل زنگ زدم و گفتند که بعد از تعطیل شدن از سر کار بیاید کافی شاپ همیشگی تا کمی باهاش درد دل کنم بعد از اتمام کارم به سمت کافی شاپ رفتم در ن*زد*یک*ی
در ورودی صندلی را عقب کشیدم و نشستم و شروع به فکر کردن درباره مینو کردم و یا می شود گفت رویابافی کردم که ازدواج میکنیم یک دفعه چشم های طوسی اش جلوی چشم هایم آمد که داشت گریه میکرد که با صدای سهیل به خودم آمدم
پسر قرق رویا بودیا چی شده باز سلامت رو قورت دادی سهیل ول کن حوصله سفره صبحانه پهن بود که با سلام و صبح بخیر سر صبحانه خوردن نشستم حرف از مینو شد و گفتم بابا یک بار دیگر بریم خواستگاری و با پدرش حرف بزنیم باز با پدرم جر بحث شد از حرف‌هایش نتیجه گرفتم که باید مینو را فراموش کنم اما محال است از پله ها بالا رفتم و با حرص قدم برمیداشتم و به فکر و فرو رفتم من که شش سال با او بودم و از بچگی هم بازی هم بودیم محال است سر اینکه پدرم ور شکست خورده است و وضع مالی ما خوب نیست و خود خواهی پدر مینو هر کاری باشد انجام میدهم برای بدست آوردن مینو به اتاقم رسیدم در را باز کردم و به حمام رفتم و بعد از مرتب کردن صورت و ته ریشم آماده برای سرکار شدم وقتی به شرکت نزدیک شدم به دوست صمیمیم سهیل زنگ زدم و گفتند که بعد از تعطیل شدن از سر کار بیاید کافی شاپ همیشگی تا کمی باهاش درد دل کنم بعد از اتمام کارم به سمت کافی شاپ رفتم در ن*زد*یک*ی
در ورودی صندلی را عقب کشیدم و نشستم و شروع به فکر کردن درباره مینو کردم و یا می شود گفت رویابافی کردم که ازدواج میکنیم یک دفعه چشم های طوسی اش جلوی چشم هایم آمد که داشت گریه میکرد که با صدای سهیل به خودم آمد
پسر قرق رویا بودیا چی شده باز سلامت رو قورت دادی سهیل ول کن حوصله داریا
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Sajedeh _lotfian

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-24
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
104
امتیازها
13
کیف پول من
333
Points
21
پارت : 4


چی شده پسر دمقی
دستامو گذاشتم رو صورتم که داد زد
بگو ببینم چی شدههه
با صدای لرزان همه چی رو تعریف کردم و گفتم شاید فرار کنیم با چشم های گرد شده گفت این کار را نمی کنید وقتی قضیه رو شنید گفت بیایید پدر او را بترسانید و الکی و دروغی بگویید ما می خواهیم فرار کنید

بعد از اتمام حرفش گفتم بعضی وقت ها مخ تو هم خوب کار می‌کنه ها

تک خنده ای کرد و عدامو در آورد و گفت مرض


واقعا فکر خوبی کرده بود بعد از اینکه قهوه تلخم را با کیک شکلاتی خوردیم با هم از کافی شاپ در آمدیم و به سمت خانه رفتیم

بغلش کردم و از هم خداحافظی کردیم

کلید انداختم و درو باز کردم که مامانم آمد گفت خسته نباشی

زیر ل*ب سلامی دادم و گفتم مرسی

از پله ها بالا رفتم و در اتاقمو باز کردم و وارد شدم

کد:
پارت : 4


چی شده پسر دمقی
دستامو گذاشتم رو صورتم که داد زد
بگو ببینم چی شدههه
با صدای لرزان همه چی رو تعریف کردم و گفتم شاید فرار کنیم با چشم های گرد شده گفت این کار را نمی کنید وقتی قضیه رو شنید گفت بیایید پدر او را بترسانید و الکی و دروغی بگویید ما می خواهیم فرار کنید

بعد از اتمام حرفش گفتم بعضی وقت ها مخ تو هم خوب کار می‌کنه ها

تک خنده ای کرد و عدامو در آورد و گفت مرض


 واقعا فکر خوبی کرده بود بعد از اینکه قهوه تلخم را با کیک شکلاتی خوردیم  با هم از کافی شاپ در آمدیم و به سمت خانه رفتیم

بغلش کردم و از هم خداحافظی کردیم

کلید انداختم و درو باز کردم که مامانم آمد گفت خسته نباشی

زیر ل*ب سلامی دادم و گفتم مرسی

از پله ها بالا رفتم و در اتاقمو باز کردم و وارد شدم زنگ زدم قضیه رو تعریف کردم و گفتم به خواهرت نیلو بگو که به پدرت بگوید
مینو میخواهد با محمد زمان فرار کن
بعد از کمی دلبری خداحافظی کردی









دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد لطف



الان نزدیک دو روز است گوشیش خاموش بود چی شده بود آخه نه جواب پیام میداد نگو شیش روشن میکرد نه سر کارش میرفت نه تو کوچه پیداش م




ـ بابا ولش کن لطفاً بابا توروخدا آبرومو توکوچه رفت بابا ولش کن بابا لطفاً




صدای دعوا از کوچه می آمد رفتم دم پنجره که قلبم بده نام آمد و از شدت نگرانی پام پیچ خورد و از بالای پنجره افتادم کسی که می زدن ش مینوی من بود که مادرش و خواهرش از زیر لقدهای پدرش در می آورد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Sajedeh _lotfian

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-24
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
104
امتیازها
13
کیف پول من
333
Points
21
پارت :5


از پله های خانه به پایین دویدم به پایین که رسیدم وقتی که میخواستم مینو را نجات بدم



صدای پدرم را شنیدن که گفت بیرون نمیری بدون توجه به حرفش طرف در رفتم که دستش را گذاشته بود روی در و نمیزاشت بیرون بروم گفتم:



ـ بابا تورو خدا داری میکشتش ابرویی بالا انداخت و گفت به من و تو چه مادرم هم طرفداری پدرم را کرد و گفت چیکارش میشی




من به شدت عصبانیت گفتم عشقم نفسم جونم نمیخوام اذیت بشه به کسی هم ربطی ندا.........

داغی دستی به صورتم نشست و صورتم د*اغ شد که فهمیدم پدرم سیلی زده بود

بدون توجه رفتم سراغ درکه مادرم من را حل دادم من هم مانند گلی که به مو بنده به روی زمین پخش شدم

با تمام وجود خودم را به بیرون کشیدم

که پدرم باز جلویم را گرفت که به زور او را کنار کشیدم و در را باز کردم


ماشینی به سرعت از کوچه خارج شد اون ماشین ماشین پدر مینو بود مینو با خانواده اش در ماشین بود مینو خونین بود عصبانیتم بیشتر شد و به سرعت از پله ها دویدم تا به بالا بروم




دیگر نفسم بالا نمی آمد روی تختم دراز کشیدم و به گریه افتادم


میخواستمش دوستش داشتم دلم برایش تنگ شده بود دلم برای صدای قشنگش تنگ شده بود
نمیدانم کی خوابم برد


*مینو *

بابا انقدر کتکم زده بود که که پهلویم خونریزی کرده بود

و چند روزی در بیمارستان بودم و بابام هم گوشی را گرفته بود دلم برای محمد زمان تنگ شده بود دلم برای ب*غ*ل کردنش تنگ شده بود


الان تقریبا دو هفته بود که نه باهاش حرف زده بودم نه دیدمش



کد:
پارت :5
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Sajedeh _lotfian

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-24
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
104
امتیازها
13
کیف پول من
333
Points
21
پارت :6


خونمون بابام به اجاره داده بود

و یک خانه تقریباً کوچک گرفته بود تا بعد از یک ماه به خارج کشور برویم الان دو ساعت بود که از بیمارستان مرخص شده بودم

از نیلو درخواست کردم تا فقط یک لحظه گوشی اش را به من بدهد تا با پیام دادن به محمد زمان کمی حالم خوب شود




ـ مینو باز کاری نکنید با بزنتت، تهدید شو که شنیدی گفتم اگه بفهمم باهاش حرف زدی هردوتون زنده نمیزارم


ـ بابا میخواد از کجا بفهمه که من به محمدزمان زنگ

زده‌ام تورو خدا




ـ بیا بگیر ولی مراقب باش


شمارش را از حفظ زدم و درحال زنگ خوردن بود


*محمد زمان*



یهویی با خواب بدی که دیدم از خواب بلند شدم یعنی الان کجاست حالش خوب است


حوالی ساعت ۲ بود که گوشیم زنگ خورد ولی اهمیتی ندادم ولی صداش داشت رو مخم راه می رفت و مجبور شدم بر دارم

جواب دادم تا که صدای مینو را شنیدم نفسم حبس شد الو دورت بگردم خوبی کمی گریه کرد و قضیه را برایم تعریف کرد نزدیک یک ساعت با هم حرف زدیم بهش پیشنهاد دادم که فرار کنیم و بعد از چند سال وقتی برگشتیم و فهمیدند بچه داریم بیرونمان نمی کنند بدون مخالفت قبول کرد قرار شد فردا ساعت ۱ شب از خونه بیرون بزنیم

کد:
پارت :8


خونمون بابام به  اجاره داده بود

و یک خانه تقریباً کوچک گرفته بود تا بعد از یک ماه به خارج کشور برویم الان دو ساعت بود که از بیمارستان مرخص شده بودم

از نیلو درخواست کردم تا فقط یک لحظه گوشی اش را به من بدهد تا با پیام دادن به محمد زمان کمی حالم خوب شود




ـ مینو باز کاری نکنید با بزنتت، تهدید شو که شنیدی گفتم اگه بفهمم باهاش حرف زدی هردوتون زنده نمیزارم


ـ بابا میخواد از کجا بفهمه که من به محمدزمان زنگ
 زده‌ام تورو خدا




ـ بیا بگیر ولی مراقب باش


شمارش را از حفظ زدم و درحال زنگ خوردن بود


*محمد زمان*



یهویی با خواب بدی که دیدم از  خواب بلند شدم یعنی الان کجاست حالش خوب است

 حوالی ساعت ۲ بود که گوشیم زنگ خورد ولی اهمیتی ندادم ولی صداش داشت رو مخم راه  می رفت و مجبور شدم بر دارم

 جواب دادم تا که صدای مینو را شنیدم نفسم حبس شد الو دورت بگردم خوبی  کمی گریه کرد و قضیه را برایم تعریف کرد نزدیک یک ساعت با هم حرف زدیم بهش پیشنهاد دادم که فرار کنیم و بعد از چند سال وقتی برگشتیم و فهمیدند بچه داریم  بیرونمان نمی کنند بدون مخالفت قبول کرد قرار شد فردا ساعت ۱ شب از خونه بیرون بزنیم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Sajedeh _lotfian

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-24
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
104
امتیازها
13
کیف پول من
333
Points
21
پارت:7
زنگ زدم سهیل و او را هم راضی کردم




*مینو*

من که هیچ سنگ صبوری نداشتند جز خواهر تکدانه ام نیلو قضیه را برایش تعریف کردم و گفتم که دیگر من رفتنی ام


و وقتی که آنجا رسیدیم و زندگیمان رو به سامان افتاد زنگش میزنم او گریه کرد و گفت من نمی خواهم دلتنگ تو باشم


پس از کمی اسرار قبول کرد و گفت من برایت کمی خوراکی و وسایلت را جمع میکند چند تا لباس گذاشت در ساکم و ساک را هم را در کمد دیواری هم قایم کردم
ساعت نزدیک های ۱۱ بود قلبم هر ثانیه تندتر از قبلش میزد نمیدانم چه حس بدی بود ولی وقتی به پایانش فکر میکردم زندگی به چشمم روشن میشد

کد:
پارت:7
زنگ زدم سهیل و او را هم راضی کردم




*مینو*

من که هیچ سنگ صبوری نداشتند جز خواهر تکدانه ام نیلو قضیه را برایش تعریف کردم و گفتم که دیگر من رفتنی ام


 و وقتی که آنجا رسیدیم و زندگیمان رو به سامان افتاد زنگش میزنم او گریه کرد و گفت من نمی خواهم دلتنگ تو باشم


پس از کمی اسرار قبول کرد و گفت من برایت کمی خوراکی و وسایلت را جمع میکند چند تا لباس گذاشت  در ساکم  و ساک را هم را در کمد دیواری هم قایم کردم
ساعت نزدیک های ۱۱ بود قلبم هر ثانیه تندتر از قبلش میزد نمیدانم چه حس بدی بود ولی وقتی به پایانش فکر میکردم زندگی به چشمم روشن میشد ساعت 12:45شب بود
و کم کم آماده شدم

نیلو جوری بغلم کرده بود که گویی دیگر نخواهد من را دید




محمدزمان تک زد من ساکم را برداشتم تا به روی تراس بروم


یک بار دیگر نیلو را ب*غ*ل کردم و گذاشتم گریه کند
گفتم اگر پدر از تو چیزی پرسید بگو نمیدانم


روی تراس رفتم و از روی تراس به روی تراس همسایه پریدم از روی تراس همسایه به نردبان چسبیدم و به پایین رفتم

در حیاط را با احتیاط باز کردم و بیرون رفتم که محمد زمان کنار ماشین ایستاده بود
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Sajedeh _lotfian

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-24
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
104
امتیازها
13
کیف پول من
333
Points
21
پارت:8



*محمد زمان*

با چهره خندان جلو می‌آمد که متوجه صورت کبودش شدم و دندان هایم را به هم فشردم به هم که رسیدیم گفت سلام دلبر بغلش کردم ب*وسه ای روی پیشانی اش نشاندم

سوار ماشین شدیم مینو گفت الان اگر رفتیم شاهرود چکار کنیم

لبخندی بر روی ل*ب نشان دادم و گفتم

دوستی دارم که برایمان یک خانه اجاره کرده و انتقالی مرا به آنجا انتقال داده است

ـ عقدمون چی عقد که با اجازه پدر مادرمون نمیشه که

نگران اون نباش دوستم جورش کرده است فقط شناسنامه است

که آن را برداشتی



ـ آره برداشتن



*مینو*


کم کم خوابم گرفت سه ساعت در راه بودیم و گل می گفتیم گل می‌شنیدیم


هنوز چهار ساعت دیگر بود که چشمانم را گشودم و خوابم برد




*محمد زمان*



چشمان روی هم رفته آش شکل قشنگی به خود گرفته بود او خوابش برده بود توی صورت زیبایش غرق شده بودم مژه های بلندش ل*ب هایِ کوچکش جوری تو صورتش رفته بودم که انگار آخرین باری بود که نگاهش می کردم و از نگاه کردن خسته نمیشدم آهنگ رو کم کرده بودم تا بیدار نشود و صدای آهنگ آخرین صدایی بود که قبل از صدای بلند برخورد شنیدم و با خودم می خواندم

شدی صاحب هر بند دلم شدی روز و شبم ماه دلم نمیتو
کد:
پارت:8



*محمد زمان*

با چهره خندان جلو می‌آمد که متوجه صورت کبودش شدم و  دندان هایم را به هم فشردم به هم که رسیدیم گفت سلام دلبر بغلش کردم ب*وسه ای روی پیشانی اش نشاندم

سوار ماشین شدیم مینو گفت الان اگر رفتیم شاهرود چکار کنیم

لبخندی بر روی ل*ب نشان دادم و گفتم

 دوستی دارم که برایمان یک خانه اجاره کرده و انتقالی مرا به آنجا انتقال داده است

ـ عقدمون چی  عقد که با اجازه پدر مادرمون نمیشه که

 نگران اون   نباش دوستم جورش کرده است فقط شناسنامه است

که آن را برداشتی



ـ آره برداشتن



*مینو*


کم کم خوابم  گرفت سه ساعت در راه بودیم و گل می گفتیم گل می‌شنیدیم


 هنوز چهار ساعت دیگر بود که چشمانم را گشودم و خوابم برد




*محمد زمان*



چشمان روی هم رفته آش شکل قشنگی به خود گرفته بود او خوابش برده بود توی صورت زیبایش غرق شده بودم مژه های  بلندش ل*ب هایِ کوچکش جوری تو صورتش رفته بودم که انگار آخرین باری بود که نگاهش می کردم و از نگاه کردن خسته نمیشدم آهنگ رو کم کرده بودم تا بیدار نشود و صدای آهنگ آخرین صدایی بود که قبل از صدای بلند برخورد شنیدم و با خودم می خواندم

 شدی صاحب هر بند دلم شدی روز و شبم ماه دلم نمیتونم ازت دل بکنم خود قلبمی دردت به جونم
نم ازت دل بکنم خود قلبمی دردت به جونم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
بالا