خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

نامه‌هایی برای فرمانده‌ای با زلف‌های سیاه | لیلی کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
نام: نامه‌هایی برایِ فرمانده‌ای با زلف‌های سیاه
اثر: لیلی کاربر انجمن تک رمان
ژانر: تراژدی، عاشقانه

مقدمه:
تمام کتاب‌ها، مجموعه‌ها و حتی نامه‌ها سرفصلی برای نشان دادن احوالات درونی‌شان دارند، اینطور نیست؟
اما من هیچ‌چیز ندارم که بگویم فرمانده.
نه حتی چیدمان واژگانم به آدم‌حسابی‌ها می‌خورد... .
من آشوبِ آشوبم و این به تمام چیزهای کوچک و بزرگ زندگی‌ام - البته اگر بشود اسمش را زندگی گذاشت، آن‌هم در فراغ تو - سرایت می‌کند.
حتی هفته‌هاست دستی به دفترهایم نزده‌ام؛ چرا که یادِ دفتر‌های زندان تو مرا امان نمی‌دهد و نگاهم را ساعت‌ها بی‌این‌که بدانم قفلِ گوشه‌ی فرش یا سپیدیِ بیش از حد سقف می‌کند.
اما اکنون برای نوشتن برای تو شوق زیادی در خود می‌بینم... یا شاید هم بهتر است بگویم اگر برایت ننویسم دلتنگی سی*ن*ه‌ام را هدف قرار می‌دهد.

لیلیِ بی‌دفاعِ تو
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
چه‌کار باید بکنم؟ این ویرانی چه‌گونه قرار است سامان بگیرد فرمانده؟ چرا نمی‌توانم حتی تنِ خودم را کنترل کنم؟ مثلا از لرزش بی‌موقع‌اش جلوگیری کنم.
یا برنامه‌ای برای فرار از فضای خفقان گرفته‌ی این خانه، یا اصلا این شهر پیدا کنم.
گفتی اگر سال‌ها بگذرد و سنم از بیست بگذرد درست می‌شوم. اما نشد! من حتی عرضه‌ی نامه نوشتن برای تو را هم ندارم.
واقعا دارم متلاشی می‌شوم، از این‌که هیچ‌ نباید نگاهِ دلتنگم را که انتهایش به عکسِ تو، با آن صلابت ذاتی‌ات می‌رسد ببیند.
از این‌که نمی‌توانم یقه‌ی هیچ‌ را بگیرم و بگویم او فقط برای من بود، او را قسمت نمی‌کنم... .

لیلیِ عاصیِ کیانمهر
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
این تو نیستی.
امروز تقریبا ده‌بار، درحالی‌که روبه‌روی یک قاب با تصویرِ کسی که هم‌قواره‌ی تو بود و لباسِ چریک‌ها را به تن داشت ایستاده بودم؛ با خودم این جملات را تکرار کرده‌ام.
فقط خدا می‌داند که در نبودت حال من چه‌طور است... .
می‌خواهم سرم را به دیوارهای خانه بکوبم و نمی‌توانم بی‌تو سر کنم!
با عکس‌ِ ارنستو حرف می‌زنم و نمی‌فهمم که تو نیستی و نمی‌توانم بی‌تو سر کنم.
حتی با خدا هم حرف زده‌ام اما نمی‌خواهم امیدی واهی به خوب شدنِ حالمان پیدا کنم... و نمی‌توانم بی‌تو سر کنم.

لیلیِ تنهاتر از پیشِ تو
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
اصلا همه‌چیز را فراموش کن.
من را بیخیال، باوانِ من چه‌طور است؟
از دیروز دلشوره‌ای عجیب مرا کنجِ اتاق خفت کرده است!
اشتباهی لباس‌ها را با شکر شستم. موقع کتاب‌خوانی برای دخترهای کوچک پرورشگاه، همش جملات را جابه‌جا می‌دیدم. من دیوانه شده‌ام باوان.
می‌دانم که تو خوددارتر از منی، و همیشه محکم.
مانند آخرین کشتیِ غرق شده در اقیانوس، شکسته‌ای اما تکه‌هایت محکمِ‌محکم اند.
اما من نمی‌توانم... باور کن نمِ چشم‌هایم به زور خشک می‌شوند و پس از آن یک‌هو قلبم تیر می‌کشد یا راهِ نفسم منقطع می‌شود. اصلا نمی‌توانم با کسی ارتباط برقرار کنم، هیچ‌کَسِ‌هیچ‌کَس... .
همه غریبه شده‌اند باوان، همه به‌جز تو.

لیلیِ کم‌توانِ باوان
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
فرومایگی من در این است که هرگز نمی‌توانم این نامه‌ها را، حتی پس از هفته‌ها برای تو بفرستم عزیزترینم.
و این به دلیل نگاه‌های مشکوک یا شاید هم کمی شیفته‌ی، مسئول پستی که به تازگی به اینجا انتقال داده شده نیست.
گمانم هرگز شجاعت این را نداشتم که حالِ آرام تو را آشفته کنم، می‌دانم که در اردوگاه حواست باید تمام و کمال به رفقا و کارها باشد و شاید شب‌هایی که شیفت میدهی و فرصت تنها بودن با سکوتِ کوهستان را داری، یادِ صدایِ لرزان این عاشق از پشت تلفن عمومی، تو را به بندِ خاطرات بکشد.

لیلی‌ای که تا مجنون شدن فاصله‌ای ندارد
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
سه روز است که میلی به غذا خوردن ندارم.
اما نترس، هنوز هم می‌توانم به خوبی قلم را در دست بگیرم و کلافگی را برای مدت کوتاهی کنار بگذارم و برایت بنویسم.
البته اگر مرا لایق نوشتن از این عشق و دلتنگیِ درون قلبم، نسبت به خودت بدانی.
راستی عکس‌هایم را هم بردی؟ ببینم تو چه‌طور نگاهشان می‌کنی و اشک نمی‌ریزی؟ این‌همه طاقت چه‌گونه در تو جمع شده مرد؟
ولش کن. دیگر چه بگویم؟ لابد اگر باز هم بگویم از دوری توست که این به روزم آمده، خسته می‌شوی.
پس پرت‌و‌پلا می‌نویسم تا لااقل تو را ناراحت نکنم!
اوضاع مرتب است، البته تا جایی که من می‌دانم، فکر کنم خودت بهتر از اخبار اینجا باخبر باشی؛ تا منی که حتی سلام و احوال‌پرسی‌های روزانه‌ام هم لنگه‌به‌لنگه شده... .
و یک چیز مهم هم بگویم:
دوستت‌ دارم عزیزِ دورافتاده.

لیلیِ سیه پوشمینه‌ات
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
شرفانو، کزیا دایکی به قربانو... .
حالت خوب است دیگر؟
آن‌جا، از دیدن رفیق‌های قدیمی‌ات خوشحالی؟
امیدوارم که این‌گونه باشد.
من هم سعی می‌کنم کمتر ذهنم را به سانِ کبوتری نامه‌رسان به سوی موهای پریشانِ تو سوق دهم.
من هم سعی می‌کنم لبخند بزنم اما ناگهان تبدیل به زهرخندی می‌شود که فقط با گریه‌ای بلند، دور از چشم همگان آرام می‌گیرد.
من هم دارم سعی می‌کنم فرمانده... .

لیلیِ در غربتِ تو
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
هنوز هم با اطمینان می‌گویی « آرام باش، درست می‌شود»؟ هنوز هم می‌توانی مانند قبل، مطمعن باشی از آمدنِ بهار؟ تابِ ندیدنت را ندارم جگرگوشه‌ترینم!
من حتی تابِ ماندن در این شهر را هم ندارم.
نمی‌دانم چه‌گونه دارم خودم را خوب جلوه می‌دهم.
نمی‌دانم حتی چه‌گونه گاهی از اتاق نیم متریِ تاریکم بیرون می‌روم.
همه را خسته کرده‌ام، و هربار که خودم هم از خودم خسته می‌شوم، صدای تو که با غمی در گلوگاهت نجوا می‌کنی « ستاره ستیزد و شب گریزد و صبح روشن آید »، در سرم می‌پیچد.
من دارم هر روز زنده می‌مانم، فقط به امیدِ تو!

لیلیِ مرده‌شور برده‌ی تو
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
یادت می‌آید باوانم؟
دومین باری که هم‌دیگر را دیدیم،
گفته بودی در چشم‌هایم غمی نهفته می‌بینی.
و من بی‌اعتنا لبخند زدم.
اما در همین چند روز، همین چند روزی که جانم دارد آتش می‌گیرد و از چشم‌هایم چشمه‌های جوشان انتظار می‌روید؛ همه این را به من گفته‌اند.
اما من غمی در چشم‌هایم ندارم،
من خود شکل دیگری از به‌هم پیوستگیِ اندوهم... .
آخ باوانم!

لیلیِ بی‌هم‌زبانِ تو
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
قربانِ خطِ لبخندت شوم،
چه‌قدر جای خالی‌ات در روز‌هایم به چشم می‌آید.
آخر من اینجا، - اینجا دور از تو - نمی‌توانم بغضم را بشکنم، می‌ترسم که با این بغض، تمام دردهایم بشود فریادی و حنجره‌‌ام را بشکافد و بیرون برود.
آخ! نمی‌دانی چه هاواری در گلویم حبس شده باوانم...
اینجا همه فقط به نفع خودشان و هم‌خونشان فکر می‌کنند، و مرا مانند غریبه‌ای که نمی‌شود از حرف‌هایش چیزی فهمید، می‌بینند.
اینجا از زادگاهمان هم بدتر است فرمانده.
پنج روز است که رنگ آفتاب را ندیده‌ام، دلم مدام در س*ی*نه‌ام بی‌قراری می‌کند و نگرانم نکند اتفاقی برایت بی‌افتد. نکند غم به تو هم رحم نکند.
این صورت سرخ شده، با اشکی که هق‌هق نمی‌شود، نگرانِ حالت است عزیزترینم.
دیگر با شعر هم آرام نمی‌شوم، یا آن‌قدر خودم را تکان‌تکان می‌دهم که دوستانم با ضرب کتک مرا از حالم بیرون بکشند، یا آن‌قدر در خود فرو می‌روم که یادم می‌رود باید جوابِ صدا زدن‌هاشان را بدهم... .
این مورد دوم کمی ژرف‌تر است.
و تمام آرزوهایم در دو کلمه پنهان است؛
کاش بودی... .

لیلیِ قربانیِ تو
بانه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا