اکنون که یافتمات، ببین که ثانیههایم بی حضور تو چقدر بغض کردهاند!
بنگر که ساعاتم برای تو بیتابی میکنند و دقایقم در انتظار تو چشمشان سپید شده است.
نگاهم کن! ببین که دیگر جانی برایم نمانده تا با آن روزگار بگذرانم.
تویی همان پوییدن بیحد من، در ماورای روزها و بغض منتهای تمام شبهای من!
تو صدای هق هق گریههایم، در نیمههای شب بودی که با تمام وجود، میخواستم از گوش دیگران مخفی بماند ولی سرخی چشمان و التهاب نگاهم، هر بار مرا رسوا ساخت!
بنگر که ساعاتم برای تو بیتابی میکنند و دقایقم در انتظار تو چشمشان سپید شده است.
نگاهم کن! ببین که دیگر جانی برایم نمانده تا با آن روزگار بگذرانم.
تویی همان پوییدن بیحد من، در ماورای روزها و بغض منتهای تمام شبهای من!
تو صدای هق هق گریههایم، در نیمههای شب بودی که با تمام وجود، میخواستم از گوش دیگران مخفی بماند ولی سرخی چشمان و التهاب نگاهم، هر بار مرا رسوا ساخت!
کد:
اکنون که یافتمات، ببین که ثانیههایم بی حضور تو چقدر بغض کردهاند!
بنگر که ساعاتم برای تو بیتابی میکنند و دقایقم در انتظار تو چشمشان سپید شده است.
نگاهم کن! ببین که دیگر جانی برایم نمانده تا با آن روزگار بگذرانم.
تویی همان پوییدن بیحد من، در ماورای روزها و بغض منتهای تمام شبهای من!
تو صدای هق هق گریههایم، در نیمههای شب بودی که با تمام وجود، میخواستم از گوش دیگران مخفی بماند ولی سرخی چشمان و التهاب نگاهم، هر بار مرا رسوا ساخت!
آخرین ویرایش: