خلاصه به فارسی:
علی موبور نوروزِ هر سال در جنگ تخم مرغ ها برنده بود. اما آن سال، او تخم مرغ نداشت و نتوانست در جنگ شرکت کند. اکبر زاغی تخم مرغی به او قرض داد. او با تخم مرغ قرضی جنگ کرد و همه را برد. جعفر چاخان هم به او باخت، اما حاضر به پذیرش باختش نبود و علی موبور را متقلب خواند و نفرین کرد تا تخم مرغ هایی که برده و می خواهد تنهایی بخورَد از گلویش پایین نرود! از طرفی، از علی خواست فردا دوباره با هم بجنگند. فردا در کمال ناباوری جعفر علی را شکست داد و همه تخم مرغ هایش را برد. این اولین باری بود که علی موبور شکست می خورد… غروب اسماعیل دندانی خبر آورد که جعفر گم شده. گشتند و او را در بیشه زاری پیدا کردند، در حالی که دراز به دراز افتاده بود و کف کرده بود و از هوش رفته بود. جعفر چاخان تخم مرغ ها را با یک تخم مرغ قلابیِ گچی برده بود و خورده بود!
علی موبور نوروزِ هر سال در جنگ تخم مرغ ها برنده بود. اما آن سال، او تخم مرغ نداشت و نتوانست در جنگ شرکت کند. اکبر زاغی تخم مرغی به او قرض داد. او با تخم مرغ قرضی جنگ کرد و همه را برد. جعفر چاخان هم به او باخت، اما حاضر به پذیرش باختش نبود و علی موبور را متقلب خواند و نفرین کرد تا تخم مرغ هایی که برده و می خواهد تنهایی بخورَد از گلویش پایین نرود! از طرفی، از علی خواست فردا دوباره با هم بجنگند. فردا در کمال ناباوری جعفر علی را شکست داد و همه تخم مرغ هایش را برد. این اولین باری بود که علی موبور شکست می خورد… غروب اسماعیل دندانی خبر آورد که جعفر گم شده. گشتند و او را در بیشه زاری پیدا کردند، در حالی که دراز به دراز افتاده بود و کف کرده بود و از هوش رفته بود. جعفر چاخان تخم مرغ ها را با یک تخم مرغ قلابیِ گچی برده بود و خورده بود!