#فعلها
1 - درباره ی فعل بایستن :
در نوشته های بسیاری از نویسندگان معلوم نیست که ص*ی*غه های گوناگون فعل بایستن چه فرقی یا هم دارد و یا به چه زمانی اشاره می کند.
فعل بایستن به معنی لازم بودن، ضرورت داشتن و مورد نیاز بودن است و در 2 مورد به کار رفته است :
-هنگامی که لازم بودن چیزی را برای کسی بیان کند. مانند : مرا کلاه باید، یعنی من کلاه لازم دارم. این مورد از فعل بایستن البته امروزه دیگر کاربردی ندارد.
-هنگامی که لزوم انجام دادن فعل دومی از آن بر می آید. مانند : باید رفت، می باید رفت، باید بروید، بایست رفت، می بایست رفت. می بایستی می رفتی.
که فعل دوم را در این کاربرد، فعل تابع می نامند. و هر کدام از صورت های گوناگون فعل تابع نیز، در معنی ِ جمله، تغییر ایجاد می کند.
اکنون به صورت های رایج فعل بایستن و فعل تابع آن، در زبان فارسی امروز نگاهی می اندازیم :
1 - زمان حال :
باید : که لزوم انجام دادن فعل تابع را در زمان حال بیان می کند و با دو صورت از این فعل به کار می رود :
الف ) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) است. مانند :
باید رفت یعنی رفتن لازم است.
برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولا لازم است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند: می باید رفت یعنی ( امروزه ) رفتن لازم است.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
باید بروم ( یا باید که بروم ) یعنی رفتن برای من لازم است. ( لازم است بروم )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولا برای شخصی لازم است می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می باید بروم ( یا می باید که بروم ) یعنی ( امروزه ) رفتن برای من لازم است.
2- زمان گذشته :
1- 2 بایست : که لزوم انجام دادن فعل تابع را در زمان گذشته بیان می کند ( چه انجام شده باشد و چه نشده باشد ) و با دو صورت از فعل تابع به کار می رود :
الف) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) می باشد. مانند :
بایست رفت یعنی رفتن لازم بود ( چه رفتن انجام شده باشد و چه نشده باشد )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولا لازم بوده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایست رفت یعنی ( در آن دوره ) رفتن لازم بود.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود ) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
بایست بروم ( یا یایست که بروم ) یعنی : رفتن برای من لازم بود ( لازم بود بروم )
در نوشته های بسیاری از نویسندگان معلوم نیست که ص*ی*غه های گوناگون فعل بایستن چه فرقی یا هم دارد و یا به چه زمانی اشاره می کند.
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که برای شخصی انجام اش معمولا لازم بوده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایست بروم ( یا می بایست که بروم ) یعنی ( در آن دوره ) رفتن برای من لازم بود.
2– 2 بایستی : این صورت از فعل بایستن برای نشان دادن کاری است که انجام اش در گذشته لازم بوده است اما انجام نگرفته است و دو مورد کاربرد دارد:
الف ) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) می باشد. مانند :
بایستی رفت . یعنی رفتن لازم بود ( اما انجام نشد )
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولا لازم بوده است اما انجام نمی شده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایستی رفت. یعنی ( در آن دوره ) رفتن لازم بود، اما کسی نمی رفت.
ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود ) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :
بایستی بروم ( یا بایستی که بروم ) یعنی رفتن من لازم بود ( لازم بود بروم ) اما نرفتم.
در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش برای شخصی معمولا لازم بوده است، اما انجام نمی داده است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند :
می بایستی بروم ( یا می بایستی که بروم ) یعنی ( در آن دوره ) رفتن من لازم بود، اما نمی رفتم.
صورت های دیگری از فعل بایستن یا فعل تابع آن نیز در گذشته وجود داشته است ( مانند : بباید، همی باید، ببایست، ببایستی، می ببایست، بایدم، بایدم رفتن، بایستم رفتن، باید آمدن و از این دست، ) که امروزه دیگر متروک شده و به کار بـرده نمی شود.
2- درباره ی است و هست
میان دو واژه ی است و هست در ریشه و معنی اصلی هیچ تفاوتی نیست. این دو لفظ دو صورت یک کلمه و به یک معنی است و اختلافی که در کاربرد آن ها وجود دارد بیش تر از جنبه ی معنی و بیان است تا از جنبه ی لغت و دستور.
نکته تنها در این جا است که در کلمه ی هست در مقایسه با است تاکیدی هم وجود دارد، اما در کاربرد کلمه ی است تاکیدی در کار نیست و تنها رابـ ـطه ی میان نهاد و گزاره بیان می شود.
به این دو جمله توجه کنید:
آیا هوا روشن است ؟
آیا هوا روشن هست ؟
در مورد نخست مراد بیان رابـ ـطه ی میان هوا و روشن است و در مورد دوم تاکید بر روشن است. به این دلیل است که مثلا در مقام انکار، در مورد نخست رابط را و در مورد دوم مورد تاکید ( روشن ) را باید انکار کرد :
آیا هوا روشن است ؟. نه هوا تاریک است
آیا هوا روشن هست ؟ نه، هوا روشن نیست
یعنی در برابر هست همیشه نیست و در برابر است بیشتر همان است تکرار می شود و وصف برعکس به کار می رود. ( روشن، تاریک )
اکنون به دو نمونه ی دیگر توجه کنید:
آیا او هنوز زنده است ؟ نه او دیگر مرده است.
آیا او هنوز زنده هست ؟ نه او دیگر زنده نیست.
آقای ابوالحسـن نجفی نیز در کتاب " غلط ننویسـیم " در ارتباط با این دو کلمه چون این می نویسـد:
« بعضی از فضلا میان این دوکلمه تفاوت قایل اند: هـسـت را به معـنای " وجود دارد " یا نشـانه ی تأکید و اسـت را فقط رابـ ـطه ( یا فعل اسـنادی) می دانند و بنابراین جمله های زیر از نظر آنان غلط یا لا اقل غیر فصیح است: « او هـنوز جوان هـسـت » به جای« او هنوز جوان اسـت ». یا « درختی در خانه ی ماسـت » به جای « درختی در خانه ی ما هـسـت ». این حکم تا اندازه ای درســت اسـت، زیرا در آثار ادبی فارسی نیز غالبا هـسـت به معـنای" وجود دارد" به کار رفـته اسـت:
انگار که هست هرچه در عالم نیست /پندار که نیسـت هرچه در عالم هـسـت ( خیام )
مرا خود با تو چیزی در میان هـسـت /وگرنه روی زیبا در جهان هـسـت ( سـعدی)
واگر هم هـسـت ، به جای اسـت به کار رفته باشـد به منظور تأکید معـنای جمله اسـت. مثلا در دوجمله ی زیر: احمد عاقل است و احمد عاقل هـسـت. جمله ی نخست عاقـل بودن احمد را خبرمی دهـد و حال آن که جمله ی دوم این خبر را به تاکید بیان می کند و گویی به مخاطب اطمینان می دهد که در عاقل بودن احمد نباید تردید کرد. با این همه این تمایز معنایی در همه جا و با این دقت مراعات نشده اسـت و در ادبیات فارسی مواردی را می توان یافـت که در آن ها هـسـت و اسـت به جای یکدیگر به کار رفته اند. در نتیجه می توان گفت که کاربرد کلمه ی هـسـت به جای اسـت و بر عکس غلط نیسـت، اما اگر هر کدام از آن ها، برطبق آن چه گفته شد، به جای خود به کار رود البته بهتر اسـت».
بخش دوم :
3- درباره ی گفتی و گویی
گفتی ص*ی*غه ی ماضی و گویی ص*ی*غه ی مضارع از فعل گفتن می باشد و هر دو برای بیان شباهت به کار بـرده می شود.
-گفتی برای فرض انجام شدن فعلی ( فعل تابع ) در زمان گذشته می باشد.
که فعل تابع می تواند هم به صورت مضارع باشد، مانند : تو گفتی آسمان دریاست ( آسمان شبیه به دریا بود ).
و هم به صورت ماضی، مانند : تو گفتی آن جا بهشت بود ( آن جا شبیه به بهشت بود ).
-گویی برای فرض انجام شدن فعلی ( فعل تابع ) می باشد که :
- اگر فعل تابع آن به ص*ی*غه ی مضارع باشد، این فرض برای زمان حال یا آینده است، مانند:
گویی شب است ( انگار شب است ).
گویی به سفر رود ( انگار به سفر خواهد رفت ).
- اگر فعل تابع به ص*ی*غه ی ماضی باشد، فرض انجام آن در گذشته است. مانند :
گویی خواب بود ( انگار خواب بود ).
گویی دیوانه شده است ( انگار دیوانه شده است ).
یعنی گفتی همیشه برای فرضی در گذشته می باشد و گویی برای فرضی است که می تواند هم برای حال و آینده و هم برای گذشته باشد.
۳- درباره ی گذاشتن و گزاردن:
یکی از غلط های بسیار رایج املایی، در کار برد درسـت و به جای این دو واژه قرار دارد. به ویژه در نوشـتن ترکیبات آن ها، مانند: قانون گذار، بنیادگذار، نماز گزار، خدمت گزار و غیره . نخست باید دانست که نوشتن این دو فعل به صورت گزاشـتن و گذاردن نادرست اسـت و درسـت آن ها همان گذاشـتن و گزاردن اسـت.
گذاشـتن به معنی قرار دادن چیزی به طور عینی و مشـهود در جایی اسـت. مثلا « او کتاب را در قـفـسـه گذاشـت .» و مجازاً نیز به معنی پی انداختن، وضع کردن و بنیاد نهادن چیزی است، مانند قانون گذار که کسی اسـت کـــه قانون را وضع می کند یا بنیاد گذار که چیزی را تاسیس می کند، یا نام گذاری که وضع کردن نام برای چیزی است.
گزاردن را نیز می توان در دو معنی کلی به شـرح زیر خلاصه کرد:
1- به معنای « به جاآوردن » ، « اداکردن» ، « انجام ادن» . مثلاً نمازگزاردن یعنی « ادا کردن نماز» ، یا وام گزاردن یعنی « ادا کردن وام »، بنا برین وام گزاردرسـت اسـت نه وام گذار. به همین ترتیب باید نوشـت: حج گزار، خراج گزار، سپاس گزار، شکرگزار، خدمت گزار، حق گزار، پاسخ گزار، مدح گزار، پیغام گزار، گله گزاری، خبرگزاری، کارگزار( اجرا کننده وانجام دهـنده ی کار )، پیغام گزار( کسی که پیغام را باز گو می کند یا پیغام را می آورد) و...
2- به معنای « برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر، یا از نظامی به نظام دیگر اسـت» بنا براین برابر اسـت با ترجمه کردن و گزارنده وگزارش به معنای مترجم و ترجمه.می باشد. خوابگزاری نیز یعنی « تعبیر خواب» و خواب گزار یعـنی تعبیرکننده خواب ( معّبر) و اصطلاحات دیگری همچون گزارشـگر .