خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید

پشت درهای بسته | TEEDA کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع لیلیِ مجنون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 258
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ل

لیلیِ مجنون

مهمان
نام دلنوشته: پشت درهای بسته
به قلم: ن.ح
ژانر: تراژدی
مقدمه:
خسته از جهان و درهای بازش به هرچه کثیفی‌ست؛ درهای اتاقم را می‌بندم و
خنثی می‌شوم از درهای بسته‌ی رو به من!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش توسط مدیر:
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
در را می‌بندم؛ تمام میشود
صداها به خاموشی میروند
و از تمام آدم ها دور میشوم
حس میکنم هیچ جریانی رشته و ریشه ی مرا به آنها وصل نکرده است هرگز!
تنها میشوم و کودکانه در آ*غ*و*ش تنهایی ها زار میزنم...
انگار نه انگار تا قبل از بستن در ساکت و خونسرد به آنها، لبخند نه اما؛ نگاه میزنم!
و میگویم بله درست است
و ساکت میشوم
و سکوت مرا بین هیاهوی آنها می‌بلعد
و وای از وقتی درها بسته میشوند و چوب در مرا پناهِ اشک میدهد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
پشت این درها،خودم را بسته‌ام
و شاید خیلی سال است! به اندازه‌ی همین صد روز!
که از زندگی میان این آدمک‌ها بازنشسته شده‌ام
و در خودم زندان‌بانِ من شده‌ام
زندان بان این زندانی میان این قفس بزرگ!
همان شهر بزرگ خودتان!
و حالا او که من باشد، محکوم به آفرینش خودش از اول است... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
دلم می‌خواهد کاغذی روی لباسم بچسبانم،
تا هرگاه در های اتاق هزارتویم را باز می‌کنم...
و بیرون رانده می‌شوم،
روی آن نوشته باشد:
« آن یک مشت یاوه که در سر دارید کاملا از حالات چهره‌تان مشهود است!
با نگه داشتن افکار احمقانه‌ی خود در ذهنتان، زمین را زیباتر کنید! و د*ه*ان‌تان چقدر بسته، زیباتر است.»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ل

لیلیِ مجنون

مهمان
بی‌تابم! بی‌تاب ذره‌ای نفس... .
دلم نه این اتاق خفه‌ شده را می‌خواهد
نه بیرون این اتاق را
به کجا بدوم؟ کجا ذره‌ای هوا به قلبم برسانم؟
کجا تاول‌های قلبم را خنک کنم؟
با کدام نسیم پاییزی؟
با کدام باران آرشه‌ بکشم خود را؟
چشم‌هایم هم دیگر توان خندیدن ندارند
و اشک، تمام درها را رو به آن‌ها بسته است... .
پلک‌هایم بهم دوخته و ل*ب‌هایم باز نمی‌شوند!
من بسته شده‌ام! در میان این اندوه بی امان، به سامورایی‌ترین شکل، وحشی‌ترین حالت و تب‌ دار ترین جسم... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا