زاغها به صف،
پر میکشند هر طرف،
اندکی از تو که میگویم بابا لنگ دراز من؛
مشتاقند با بودنت رنگ کبوتر به آنها بزنی،
بوم نقاشیام، پدری که نیستی!
به من و آوازهای خفهام، قسم
کلاغها به دنبالت جنگل را روی سر نهادند.
و قسم که گر جز تو شعرهایم برای کسی فرستاده شود؛
قسم به موهای قرمز،
هیچ شعری نخواهد ماند، و زمانی که میگویم:
«تو مانند مهر بهار»
دست بر موهایم کشیدی و شکوفه زدند،
به تنم سلام دادی و آشفتگیهایم آرام شد.
تو را دوست دارم!
هر زمان که میگویم تو را دوست دارم، صحرا هم گرمتر است!
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان