خدای خوب!
میدانی تا من این هارا نوشتم حکم شلاق دادند؟
تا گفتم من بندگی نمیکنم، من انسانم و شاید تو خلقم نکرده باشی، مرا ترساندند؟
بعضیهایشان هم از راه محبت وارد شدند!
خدای خوب؟
مگر من با تـو نیستم؟
مگر خودت نگفتهای اگر خطا کنم هم میبخشی؟
پس اینها چیستند؟
حرف حسابشان چیست؟
چرا من را درک نمیکنند!
بگو این دنیا مگر به گفتهی خودت:
'چیزی جز خنده و شوخی نیست'؟
پس چرا همه چیز خشن شده؟
این آدمهارا تو آفریدهای؟
انسانیت بلدند؟
بلدند برای جاه طلبی خود، لگد مال نکنند؟
بلدند جان حیوانها را از خود کمتر ندانند؟
چرا گفتی اینها اشرفند؟
چرا کسی که میگویی از گل درست شده باید اشرافی باشد؟
کو شرافتشان؟
چرا تو آنکه را باید، نمیبینی؟
و چرا تهی مغزان همیشه برایت جایگاه داشتند؟
میدانی؟ هرکس اینهارا میخواند در دلش مرا لعنتِ تو، میکند!
لابد میگویند شیطانم!
عجب!
میدانی تا من این هارا نوشتم حکم شلاق دادند؟
تا گفتم من بندگی نمیکنم، من انسانم و شاید تو خلقم نکرده باشی، مرا ترساندند؟
بعضیهایشان هم از راه محبت وارد شدند!
خدای خوب؟
مگر من با تـو نیستم؟
مگر خودت نگفتهای اگر خطا کنم هم میبخشی؟
پس اینها چیستند؟
حرف حسابشان چیست؟
چرا من را درک نمیکنند!
بگو این دنیا مگر به گفتهی خودت:
'چیزی جز خنده و شوخی نیست'؟
پس چرا همه چیز خشن شده؟
این آدمهارا تو آفریدهای؟
انسانیت بلدند؟
بلدند برای جاه طلبی خود، لگد مال نکنند؟
بلدند جان حیوانها را از خود کمتر ندانند؟
چرا گفتی اینها اشرفند؟
چرا کسی که میگویی از گل درست شده باید اشرافی باشد؟
کو شرافتشان؟
چرا تو آنکه را باید، نمیبینی؟
و چرا تهی مغزان همیشه برایت جایگاه داشتند؟
میدانی؟ هرکس اینهارا میخواند در دلش مرا لعنتِ تو، میکند!
لابد میگویند شیطانم!
عجب!