خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کامل شده به نام شکارچی| Zaar کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116

آینه بازهم به سراغش آمده بود.
او واقعاً هیولا شده بود!
هق‌هق امانش را برید و کمرش خم شد!
که را گول میزد؟
خودش را؟
او شکارچی‌ای معتاد به قتل بود؛
اما مگر تقصیر خودش بود؟
شاید!
شیشه خورد می‌شود درمیان تکه پاره‌های قلبش،
بازهم یاد آن‌روز افتاده بود
آینه هق میزد و او از خشم، لرزیدن را خجالت‌زده می‌کرد؛ خون می‌رقصید در میان دستانش!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116

گیر افتاده بود!
نفس‌نفس‌زنان به دنبال پسرکی با زانوی خونی؛
باید پیدایش می‌کرد!
شکارچی، انگار شکارچی نبود.
احساس سوزشی در قلبش او را به اعماق مهربانی فرو برد...
پسرک کجاست؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
خس‌خس می‌کردند دست‌هایش،
وای بر او!
با تنی زخمی، اما محکم
و شنلی که حال برای بستن زخم پسرک تکه‌تکه بود؛
کنار جسمی گریان زانو زده بود
و احساس از چشم‌هایش بیرون می‌زد!
چه مرگش شده بود؟

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
شکارچی، شکارچی نبود!
نه شوقی برای کشتن، نه ادعای شکارچی بودن!
شکارچی، دلش شکسته بود
و هر که نزدیکش میشد بوی شکستنش را
می‌شنید!
شکارچی، شکارچی نبود!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
شاید بگویید چه شد؟
من برایتان خواهم گفت، خلاصه و مختصر!
شکارچی به‌دنیا آمد،
بزرگ شد، با تمام دردهای کودکی!
شکارچی پدر نداشت، مادر نداشت.
شکارچی هویت نداشت؛ اما بزرگ شد.
شکارچیِ بزرگ شده مو نداشت، زیبا نبود؛
با این‌‌حال دنیایش زیبا بود.
شکارچی، انسان بود، دختر بود.
شکارچی را دار زد! پسری که بزرگ‌تر بود!
شکارچی، عاشق بود، کور، لال، کـر،
نفهم و دیوانه! شکارچی عاشق بود، برده شد.
برده‌ی طمع و شرارت پسری بزرگ‌تر از خودش و تمام هیکلش! شکارچی دوازده‌ساله بود که مُرد.
شکارچی جسم نداشت، روح نداشت
و هویت هم نداشت.
اما جسم آفرید، روح آفرید و هویتش شد:
«شکارچی»
او کشت، ترساند و لرزاند.
رنگ قرمز برداشت و تمام سبزها را سیاه کرد.
شکارچی، شکار کرد، شکارچی شد.
این‌میان بچه‌ای دید که هویت نداشت.
بچه‌ای که فارغ از هراس، هرشب با او سخن گفت، از معشوق خیالی‌اش، از دخترکی که مو نداشت و دوازده سالش بود.
پسرک بچه بود و شکارچی دوباره مجنون!
و شکارچی دیگر شکارچی نبود!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

لیلیِ مجنون

کاربر اخراجی
کاربر اخراجی
تاریخ ثبت‌نام
2021-07-19
نوشته‌ها
538
کیف پول من
1,332
Points
116
شکارچی که بود و از کجا آمد را
کسی نمی‌دانست؛
اما مطمئنم یکی بود درون هرکدام از آن مردمان،
یکی که قاتل بود
و یکی که تنها بود
یکی که همچون همان موقع‌هایی که سردرد داریم، بر ما قالب می‌شود و در چشم دیگران ظهور...
یک شکارچی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Pegah.a

مدیر تالار ویرایش + مدرس زبان ترکی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
مدرس انجمن
ویراستار انجمن
کاربر ویژه انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-08
نوشته‌ها
470
کیف پول من
85,142
Points
412
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا