چشمها، گاهی در عذاباند. چشمها به ناگاه شکست میخورند، به ناگاه غمزده میشوند. تقاص دردهایمان را چشمها پس میدهند. میتوانم با تمام اطمینان بگویم که اگر چشمها زبان داشتند، اکنون از صدای جیغهای کرکندهاشان، دلمان میخواست، گوش، نداشته باشیم. گاهی چیزهایی را تجربه میکنند که آرزوی نابینا شدن را در خود میپرورانند. آنها دردهایشان ناتمام است. چشمها قلب ندارند؛ اما به قلب و ذهن ما متصلاند. آنها، گاهی این اتصال را میخواهند قطع کنند. رنج میکشند و دم نمیزنند. چشمها زانو ندارند که در آغوشش بگیرند. مغز ندارند که تفکر کنند. پا ندارند که فرار کنند. دست ندارند که جلوی دیدشان را بگیرند. مظلومند. آنها به اجبار میبینند و مجبورند تحمل کنند. سرنوشتِ شومی برایشان رقم خورده!