دلنوشته تسخیر| crazy کاربر انجمن تك رمان

  • نویسنده موضوع مهاجر.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 590
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
نام دلنوشته: تسخیر

ژانر: تراژدی

نویسنده: ch.f.vafaieepour کاربر انجمن تک رمان

مقدمه:
با دقت به فردی که درون آیینه بود، خیره شدم تا کمی بشناسمش؛ اما...
اما چشم‌هایش ناآشناتر از هر شخصی بود که در جهان دیده بودم. تصویر درون آیینه، انعکاس من بود؛ اما این شیطان مقابل‌م من نبودم


 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217

خطوط کج و معوج درون مغز هندسی شکل
افکار پلیدانه و کُشنده‌ی درون ذهنی بیمار
همگی این‌ها منجلابی بزرگ، برای تحت‌فشار بودنِ من است.
مغزم، افسار پاره کرده و دیگر من، من نیستم.
قلبم نای پمپاژ کردن ندارد و ملتمسانه در انتظار فرمان توقف مغز است. بدنم، در باطن با خُرده‌های شیشه، تکه تکه شده و می‌سوزد.
روح‌ام تبدیل به چکاوکی پر از خاموشی شده.
این مغز، مرا رنج می‌دهد و قصد کشتن‌ام را دارد؟!
واژه‌ها برایم بی‌معنی شده و دژاوو، نفس‌هایم را می‌بُرد.
آتشی درون سلول‌های مغزم به‌پاست که آب‌ریختن برای خاموشی، بی‌فایده شده.
کنترل افکارم، دست خودم نیست.
چه بلایی بر سرم آمده؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
لبه‌ی پرت‌گاه‌ام و با کمی غفلت، جان می‌بازم.
او طعم شیرین پیروزی زیر زبان‌اش می‌رود و من طعم تلخ باختن را می‌چشم.
گرچه می‌خوام ادامه دهم و نفس بکشم؛ گرچه می‌خواهم باشم! اما چه فایده‌ای دارد؟
دیگر نای مبارزه کردن با او را ندارم. دیگر به انتهایش رسیدم. دیگر خام آن نجواهای ترسناك شده‌ام. دیگر نام من هم خط می‌خورد.
می‌خواهم چشم‌هایم را ببندم و رها شوم. همانند پرنده‌ای تاج برسر؛ اما بدون بال، پرت شوم و با تمام وجودم طعم نه‌چندان تلخ سقوط را زیر پوستم حس کنم.
آری من دیگر به وازدگان پیوستم. دیگر امید را نمی‌خواهم. می‌خواهم از جسمم خارج شوم؛ اما یک چیز... یک نور درون داج، به‌کمک‌ام می‌آید... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
جنون‌ تا چه حد؟!
ذهنی بدون منطق، تا کجا؟
سخن‌های بیهوده به چه اندازه؟
همه‌چیز قرینه‌ی آن یکی شده‌.
قلبی بی‌رمق و مغزی شادمان
افکار کثیف و خوفناک درون منطقی نامتعادل
همه‌چیز وارونه‌است.
گویی من از بین رفته‌ام
حتی خاکسترهای خود را هم نمی‌یابم
سردرگم و محزون در کوچه پس کوچه‌های شهر تسخیر، به دنبال روح زخم خورده‌ام هستم اما پیدا نمی‌کنم
آخر در کجا گم شده‌ام؟
تا کی دوان دوان به دنبال خود بگردم؟
خسته شده‌ام و شاید عقب بروم؛ اما... من نباید کنار بکشم!
نباید میدان مبارزه را رها کنم و غرورم را جریحه‌دار... .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
از خود هراس داشتم
می‌دانستم آن انعکاس درون آیینه من نیستم
می‌دانستم صدای جیغ‌های اکو شده در گوشم، پژواک خودم است
می‌دانستم و ل*ب به سخن باز نمی‌کردم
آری! تسلیم شده بودم
می‌دانستم به مرگ نزدیک می‌شوم
می‌دانستم در آخر آن روحی که تسخیرم کرده مرا می‌کُشد‌
من از خود هراس داشتم
و چه ل*ذت بخش بود این هراس برای او!​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
گویی ماهیِ تنهایی درون دریای پر از کوسه هستم.
راه را بلد نیستم و گم شده‌ام درون شهر رویاهایم... .
با یک واژه، آرزوهایم به فراموشی سپرده شد و چه ترسناک است این فراموشی
و اکنون...
درختان اشک می‌ریزند با برگ‌هایشان
برگ‌ها خشک می‌شوند و زیر پایمان می‌شکنند!
ماهی‌های قرمز در بهار با یک غفلت می‌میرند
در تابستان هم گرما مارا می‌کُشد
زمستان نیز خوفناک و پر از وهم است
روزها‌هم پر از کلافگی و روزمرگی!
سال‌ها
فصل‌ها
روز‌ها
ساعت‌ها
دقایق و ثانیه‌ها پوچ می‌شوند
آن‌قدر پوچ که دلت می‌خواهد به دیوار روبه‌رو خیره شوی و هزاران سال از او چشم برنداری!
انتهای راه این‌جاست؟!

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217

همه‌چیز تهی‌ست
همه‌چیز در خط نابودی‌ست
زندگی برایم بی‌معناست
پوچیِ بی‌حد و اندازه در درونم جوانه زده
ناخن‌هایم از استرس جویده شده
چه این غم‌های دشوار درونم، ساده‌اند
احساس بی‌تفاوتی درونم را احاطه کرده است
گویی ماهی هستم که چند سانت با آب فاصله دارم؛ اما بی‌تفاوت به مرگ‌ام خیره هستم.

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217

رویا، دست‌نیافتنی‌ست.
در حدی می‌دانم که هرچقدر رویاپردازی کنم؛ در آخر از همان اتاق سرد و تاریک سر در می‌آورم. همان بغض کذایی، راه تنفسم را سَد می‌کند و من بی‌خبر از زمان و زمین زانوهایم را ب*غ*ل می‌کنم. همانند برگ‌ای می‌شوم که از درخت جدا می‌شود و حیاتش، به ناگاه از بین می‌رود. تا بهار، باید رنج بکشم و منتظر تولد دوباره‌ی خویش باشم؛ اما دیگر از این چرخشِ خسته‌کننده، می‌خواهم سر به کوه بگذارم. چه شد؟ چگونه این اتفاق افتاد؟ چگونه به فصل پاییز رسیدم؟ مبهوتم از این تسخیر ناگهانی غم و محزونم از این چرخش ناعادلانه‌ی زندگی. دیگر با این وضعم، رویابافی در ذهنم، کمی مسخره است. از آرزوهایم دست می‌کشم و اکنون بی‌هدف هستم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
همه‌چیز به تقدیر وابسته‌ است.
مثلاً یکی عدد صفر است. صفر قدرتمندترین عدد، مابین تمام اعداد هست. اگر مایل‌ها عدد نُه وجود داشته باشد و سپس در کنار صفر باشد. با صفر ضرب شود و یا تبدیل، ناگهان صفر می‌شود! این است قدرت صفر.
اما من... من عدد سیزده هستم. همان شوربختی که همه از او دوری می‌کنند. من ضرب شوم، عددهای دیگر نیز قدرتمند می‌شوند جز صفر. علاوه بر این درد، باید طعم تلخ دوریِ مردم را نیز، بچشم! این است تقدیر من و امثال من.
من یک عدد سیزده شده‌ام و سرگردان از نحسیِ‌ام، اتاق را متر می‌کنم. چه شوربختیِ جالبی‌ست!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

مهاجر.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
5,677
لایک‌ها
27,888
امتیازها
128
محل سکونت
مادرید
کیف پول من
30,118
Points
217
گاهی اوقات زبانم بند می‌آید.
گویی، تبدیل به «نقطه» شده‌ام.
نقطه! نقطه پایان است، مگر نه؟ من هم پایانم. پایانی وهم‌انگیز و غمزده. پایانِ هر شخص، مشخص است. سرانجام سفید برفی، سیندرلا، بلا، زیبای خفته و... در آخر مرگ بود نه رسیدن به معشوق. آری! در قصه‌ها با خوشبختی همه‌چیز ختم به‌خیر می‌شد؛ اما در آخر پایان بود. پایان هر انسان، مرگ نیست؟
من همان نقطه‌ام!
آن نقطه، تسخیرم کرد. قلب‌ام را از س*ی*نه شکافت و ذهنم را خالی از هر کلمه‌ای کرد. اکسیژن را بلعید و من فقط یک تکه گوشت درونِ زندانی سرد و تاریک شدم. سرنوشتم در آخر مرگ نیست؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا