چند سالیست که انجمن مفاخر معماری ایران در کنار برگزاری نشست ها و همایش های خود برای یادآوری رسالت و مسئولیت اجتماعی معماران و نمایش واقعیات معماری ، هنر و شهرسازی روزگار ما می کوشد روز نام گذاری شده به نام شیخ بهایی را در تقویم ملی به نام روز معمار نهادینه سازد . هر چند که در آغاز اغلب معماران حقیقی و حقوقی با نام گذاری این روز خاص به نام معمار موافق نبودند اما به نظر می رسد در نبود گزینه مناسب تر و اشتیاق روزافزون معماران برای ثبت چنین روزی اندک اندک انجمن ها و گروهای معماری می کوشند که سوم اردیبهشت را به عنوان روز معمار در تقویمرسمی کشور به کرسی نشانند و با برگزاری سمینارها و جشن هایی به مناسبت این روز در جهت نهادینه نمودن آن تلاش کنند . اما به شرط انصاف ما باید همچنان از خود بپرسیم " چرا روز معمار؟" .
چنانچه در خود نگریم می بینیم درحالیکه توقع داریم روزی به ناممان در تقویم یک ملت ثبت شود به شدت هر روز از رسالت و اهداف اولیه ای که انجمنی چون مفاخر معماری برای معمار تعریف نموده است دورتر می شویم . باید از خود بپرسیم که آیا به راستی ما معماران حق داریم از یک ملت بخواهیم که روزی را به نام ما در تاریخ خود ثبت کند و آن را به ما تبریک بگوید ؟ باید خارج از خود در حوزهانصاف بایستیم و قضاوت کنیم چرا به راحتی در تقویم ملی روزی به نام خبرنگار و روزی به نام آتش نشان یا پزشک وجود دارد ولی روزی به نام مهندس کامپیوتر یا بساز و بفروش یا معمار وجود ندارد ؟! پاسخ آن ساده است ؛ زمانی باید از یک ملت خواست که فردی ، شغلی یا صنفی را ارج بنهد که در خدمت آن ملت باشد . خبرنگاری که درد مردم را فریاد می زند ، آتش نشانی که جان خود را در طبق اخلاص نهاده برای نجات همشهریان خود می کوشد و پزشکی که جان وسلامتی شهروندان را تضمین می نماید صد البته که شایسته تقدیر و انتساب روزی به نام او در تقویم ملی است نه کسانی که صرفا برای کسبروزی یا حتی قدرت و ثروت شخصی تلاش می کنند . اما معماران چه می کنند ؟! آیا هرگز در خود نگریسته ایم؟!
تلاش برای معرفی روزی به نام معمار بی سابقه نیست . حدود 40 سال پیش معمار بزرگ عبدالحمید اشراق نیز جنبش مشابهی را آغاز نمود اما نه به نام روز معمار بلکه به نام هفته معماری ! او و همراهانش که جملگی معماران قابلی بودند فروتنانه معماری را امری در خدمت جامعه و اعتلای فرهنگ و زندگی مردم می دانستند . هدف همت ایشان بر آن بود که معماری واقعی را به مردم معرفی کنند و ارزش هایی را که می تواند به زندگی آنها آورد بازنمایند . بدین ترتیب جشن هایی در سراسر کشور به کمک شهرداری ها و دانشکده های معماری و سایر ارگان ها به مدت یک هفته برای مردم برگزار گردید .
آن نگاه والا می دانست اگر مردم به حقوق معماری و شهروندی خود آگاه شوند هرگز به قوانین ضدانسانی و معماری های پست و متظاهر و دروغین یا بساز و بفروش تن نخواهند داد . هرگز معماری و شهرسازی ما به این روزی که می بینیم نخواهد افتاد و معماران همواره موظف می مانند که معماری درست و انسانی بیاموزند و از خدمت جامعه منحرف نشوند و البته در چنین شرایطی حق است که روزی به نام معمار در تاریخ ضبط شود ... اما اکنون ما معماران چه می کنیم ؟
گروهی از ما با برگه فروشی و امضاء فروشی نام خود را زیر هر نقشه بساز و بفروش پست و غیر انسانی می فروشیم ، گروهی دیگر با توسل به نماسازی و تظاهر دست در دست بساز و بفروش ها به اصطلاح بار خود را می بندیم و جماعتی دیگر سرسپرده نهادهای قدرت و ثروت در عرصه ساخت و ساز به پشتوانه مجلات و تبلیغات و رسانه ها در کسب ثروت و شهرت رقابت می کنیم و در ایجاد فاصله طبقاتی هر چه بیشتر در جامعه نقشی فعال ایفا می کنیم . وآنگاه در تالارها و میهمانی ها جمع می شویم و خود به خود به مناسبت معمار بودنمان تبریک می گوییم !!! آن مردمی که توقع داریم از ما تشکر کنند و نام ما را با افتخار در تاریخ خود بکوبند چه حرمت و جایگاهی در آمال و اعمال ما دارند ؟! چگونه شهری به ایشان تحویل داده ایم که باید قدردان ما باشند ؟ آیا در چشمان کودکان بی سرپرست و معتاد نگریسته ایم یا حلبی آبادهای نه چندان دور از شهرمان را دیده ایم ؟ آیا در قبال شهرفروشی و خیانت های شهرداری به محیط زیست ، فضای سبز ، خط آسمان ، بافت تاریخی و ... اعتراضی کرده ایم یا سال به سال از افزایش تراکم فروشی شادمان تر شده ایم ؟ آیا تلاشی برای حفظ چند درخت و میراث فرهنگی- تاریخی این ملت که پشتوانه هویت ایشان است کرده ایم یا با اشتیاق کوبیده ایم و برای فربه کردن رزومه خود بی اعتنا به فرهنگ و باورها و نیازهای جسمانی و روانی این مردم متظاهرانه و کژو کوژ ساخته ایم ؟! ...
وای بر ما ، وای بر ما اگر می توانستیم پنجره ای را به نور باز کنیم و برای حفظ ظاهر طرح خود نکرده باشیم ، وای بر ما اگر می توانستیم جانی را با طرح مناسب برای زمان آتش سوزی نجات دهیم و نکرده باشیم ، وای بر ما اگر می توانستیم شادی و آرامش را با بنای خود به خانواده ای تقدیم کنیم و نکرده باشیم ، وای بر ما اگر با سفسطه و زبان آوری پول ، شعور و نیازهای روحی / جسمی و روانی هموطنانمان را هزینه خودنمایی و جایزه بگیری خود در ساختن کاردستی به جای معماری کرده باشیم ، وای بر ما که می توانستیم فرهنگ ایرانیان را با معماری تجلی و تعالی بخشیم و با بی دانشی نکردیم و جز به درآمد و شهرت نیاندیشیدیم ، وای بر ما اگر انسانیت را وانهاده باشیم و به معمار بودنمان مفتخر باشیم ...
وای بر ما اگر روز خدمتگزار به ایران زمین شیخ بهایی را به نام معماری لکه دار کنیم که اندک دلسوختگی و اندیشه ای برای ایرانیان در سر ندارد !
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آن که یافت مینشود آنم آرزوست
ساناز افتخارزاده!
چنانچه در خود نگریم می بینیم درحالیکه توقع داریم روزی به ناممان در تقویم یک ملت ثبت شود به شدت هر روز از رسالت و اهداف اولیه ای که انجمنی چون مفاخر معماری برای معمار تعریف نموده است دورتر می شویم . باید از خود بپرسیم که آیا به راستی ما معماران حق داریم از یک ملت بخواهیم که روزی را به نام ما در تاریخ خود ثبت کند و آن را به ما تبریک بگوید ؟ باید خارج از خود در حوزهانصاف بایستیم و قضاوت کنیم چرا به راحتی در تقویم ملی روزی به نام خبرنگار و روزی به نام آتش نشان یا پزشک وجود دارد ولی روزی به نام مهندس کامپیوتر یا بساز و بفروش یا معمار وجود ندارد ؟! پاسخ آن ساده است ؛ زمانی باید از یک ملت خواست که فردی ، شغلی یا صنفی را ارج بنهد که در خدمت آن ملت باشد . خبرنگاری که درد مردم را فریاد می زند ، آتش نشانی که جان خود را در طبق اخلاص نهاده برای نجات همشهریان خود می کوشد و پزشکی که جان وسلامتی شهروندان را تضمین می نماید صد البته که شایسته تقدیر و انتساب روزی به نام او در تقویم ملی است نه کسانی که صرفا برای کسبروزی یا حتی قدرت و ثروت شخصی تلاش می کنند . اما معماران چه می کنند ؟! آیا هرگز در خود نگریسته ایم؟!
تلاش برای معرفی روزی به نام معمار بی سابقه نیست . حدود 40 سال پیش معمار بزرگ عبدالحمید اشراق نیز جنبش مشابهی را آغاز نمود اما نه به نام روز معمار بلکه به نام هفته معماری ! او و همراهانش که جملگی معماران قابلی بودند فروتنانه معماری را امری در خدمت جامعه و اعتلای فرهنگ و زندگی مردم می دانستند . هدف همت ایشان بر آن بود که معماری واقعی را به مردم معرفی کنند و ارزش هایی را که می تواند به زندگی آنها آورد بازنمایند . بدین ترتیب جشن هایی در سراسر کشور به کمک شهرداری ها و دانشکده های معماری و سایر ارگان ها به مدت یک هفته برای مردم برگزار گردید .
آن نگاه والا می دانست اگر مردم به حقوق معماری و شهروندی خود آگاه شوند هرگز به قوانین ضدانسانی و معماری های پست و متظاهر و دروغین یا بساز و بفروش تن نخواهند داد . هرگز معماری و شهرسازی ما به این روزی که می بینیم نخواهد افتاد و معماران همواره موظف می مانند که معماری درست و انسانی بیاموزند و از خدمت جامعه منحرف نشوند و البته در چنین شرایطی حق است که روزی به نام معمار در تاریخ ضبط شود ... اما اکنون ما معماران چه می کنیم ؟
گروهی از ما با برگه فروشی و امضاء فروشی نام خود را زیر هر نقشه بساز و بفروش پست و غیر انسانی می فروشیم ، گروهی دیگر با توسل به نماسازی و تظاهر دست در دست بساز و بفروش ها به اصطلاح بار خود را می بندیم و جماعتی دیگر سرسپرده نهادهای قدرت و ثروت در عرصه ساخت و ساز به پشتوانه مجلات و تبلیغات و رسانه ها در کسب ثروت و شهرت رقابت می کنیم و در ایجاد فاصله طبقاتی هر چه بیشتر در جامعه نقشی فعال ایفا می کنیم . وآنگاه در تالارها و میهمانی ها جمع می شویم و خود به خود به مناسبت معمار بودنمان تبریک می گوییم !!! آن مردمی که توقع داریم از ما تشکر کنند و نام ما را با افتخار در تاریخ خود بکوبند چه حرمت و جایگاهی در آمال و اعمال ما دارند ؟! چگونه شهری به ایشان تحویل داده ایم که باید قدردان ما باشند ؟ آیا در چشمان کودکان بی سرپرست و معتاد نگریسته ایم یا حلبی آبادهای نه چندان دور از شهرمان را دیده ایم ؟ آیا در قبال شهرفروشی و خیانت های شهرداری به محیط زیست ، فضای سبز ، خط آسمان ، بافت تاریخی و ... اعتراضی کرده ایم یا سال به سال از افزایش تراکم فروشی شادمان تر شده ایم ؟ آیا تلاشی برای حفظ چند درخت و میراث فرهنگی- تاریخی این ملت که پشتوانه هویت ایشان است کرده ایم یا با اشتیاق کوبیده ایم و برای فربه کردن رزومه خود بی اعتنا به فرهنگ و باورها و نیازهای جسمانی و روانی این مردم متظاهرانه و کژو کوژ ساخته ایم ؟! ...
وای بر ما ، وای بر ما اگر می توانستیم پنجره ای را به نور باز کنیم و برای حفظ ظاهر طرح خود نکرده باشیم ، وای بر ما اگر می توانستیم جانی را با طرح مناسب برای زمان آتش سوزی نجات دهیم و نکرده باشیم ، وای بر ما اگر می توانستیم شادی و آرامش را با بنای خود به خانواده ای تقدیم کنیم و نکرده باشیم ، وای بر ما اگر با سفسطه و زبان آوری پول ، شعور و نیازهای روحی / جسمی و روانی هموطنانمان را هزینه خودنمایی و جایزه بگیری خود در ساختن کاردستی به جای معماری کرده باشیم ، وای بر ما که می توانستیم فرهنگ ایرانیان را با معماری تجلی و تعالی بخشیم و با بی دانشی نکردیم و جز به درآمد و شهرت نیاندیشیدیم ، وای بر ما اگر انسانیت را وانهاده باشیم و به معمار بودنمان مفتخر باشیم ...
وای بر ما اگر روز خدمتگزار به ایران زمین شیخ بهایی را به نام معماری لکه دار کنیم که اندک دلسوختگی و اندیشه ای برای ایرانیان در سر ندارد !
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آن که یافت مینشود آنم آرزوست
ساناز افتخارزاده!