این عجایب دید آن شاه جهود
جز که طنز و جز که انکارش نبود
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد
بانگ آمد کار چون اینجا رسید
پای دار ای سگ که قهر ما رسید
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا
سوی اصل خویش رفتند انتها
هم ز آتش زاده بودند آن فریق
جزوها را سوی کل باشد طریق
آتشی بودندمؤمنسوز و بس
سوخت خود را آتش ایشان چو خس
آنک بودست امه الهاویه
هاویه آمد مرورا زاویه
مادر فرزند جویان ویست
اصلها مر فرعها را در پیست
آبها در حوض اگر زندانیست
باد نشفش میکند کار کانیست
میرهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبس جهان
تا الیه یصعد اطیاب الکلم
صاعدا منا الی حیث علم
ترتقی انفاسنا بالمنتقی
متحفا منا الی دار البقا
ثم تاتینا مکافات المقال
ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
ثم یلجینا الی امثالها
کی ینال العبد مما نالها
هکذی تعرج و تنزل دائما
ذا فلا زلت علیه قائما
پارسی گوییم یعنی این کشش
زان طرف آید که آمد آن چشش
چشم هر قومی به سویی ماندهست
کان طرف یک روز ذوقی راندهست
ذوق ج*ن*س از ج*ن*س خود باشد یقین
ذوق جزو از کل خود باشد ببین
یا مگر آن قابل ج*نس*ی بود
چون بدو پیوست ج*ن*س او شود
همچو آب و نان که ج*ن*س ما نبود
گشت ج*ن*س ما و اندر ما فزود
نقش جنسیت ندارد آب و نان
ز اعتبار آخر آن را ج*ن*س دان
ور ز غیر ج*ن*س باشد ذوق ما
آن مگر مانند باشد ج*ن*س را
آنک مانندست باشد عاریت
عاریت باقی نماند عاقبت
مرغ را گر ذوق آید از صفیر
چونک ج*ن*س خود نیابد شد نفیر
تشنه را گر ذوق آید از سراب
چون رسد در وی گریزد جوید آب
مفلسان هم خوش شوند از زر قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب
تا زر اندودیت از ره نفکند
تا خیال کژ ترا چه نفکند
از کلیله باز جو آن قصه را
واندر آن قصه طلب کن حصه را
جز که طنز و جز که انکارش نبود
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد
بانگ آمد کار چون اینجا رسید
پای دار ای سگ که قهر ما رسید
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا
سوی اصل خویش رفتند انتها
هم ز آتش زاده بودند آن فریق
جزوها را سوی کل باشد طریق
آتشی بودندمؤمنسوز و بس
سوخت خود را آتش ایشان چو خس
آنک بودست امه الهاویه
هاویه آمد مرورا زاویه
مادر فرزند جویان ویست
اصلها مر فرعها را در پیست
آبها در حوض اگر زندانیست
باد نشفش میکند کار کانیست
میرهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبس جهان
تا الیه یصعد اطیاب الکلم
صاعدا منا الی حیث علم
ترتقی انفاسنا بالمنتقی
متحفا منا الی دار البقا
ثم تاتینا مکافات المقال
ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
ثم یلجینا الی امثالها
کی ینال العبد مما نالها
هکذی تعرج و تنزل دائما
ذا فلا زلت علیه قائما
پارسی گوییم یعنی این کشش
زان طرف آید که آمد آن چشش
چشم هر قومی به سویی ماندهست
کان طرف یک روز ذوقی راندهست
ذوق ج*ن*س از ج*ن*س خود باشد یقین
ذوق جزو از کل خود باشد ببین
یا مگر آن قابل ج*نس*ی بود
چون بدو پیوست ج*ن*س او شود
همچو آب و نان که ج*ن*س ما نبود
گشت ج*ن*س ما و اندر ما فزود
نقش جنسیت ندارد آب و نان
ز اعتبار آخر آن را ج*ن*س دان
ور ز غیر ج*ن*س باشد ذوق ما
آن مگر مانند باشد ج*ن*س را
آنک مانندست باشد عاریت
عاریت باقی نماند عاقبت
مرغ را گر ذوق آید از صفیر
چونک ج*ن*س خود نیابد شد نفیر
تشنه را گر ذوق آید از سراب
چون رسد در وی گریزد جوید آب
مفلسان هم خوش شوند از زر قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب
تا زر اندودیت از ره نفکند
تا خیال کژ ترا چه نفکند
از کلیله باز جو آن قصه را
واندر آن قصه طلب کن حصه را