دلم میخواد برم تو کافهی خیلی شیک بشینم کلی ادم بهم زل بزنن
از اونور گارسون با حالت خاصی بیاد به سمتم و بپرسه چی میل دارین بانو
منم با غرور خواستنی خودم بگم:
همون همیشگی
بعد با یه فنجون قهوهی روباستا مارک ردکو روبهروبشم
از خوشی ذوق مرگ نشم خداوکیلی??

خب خب، فانتزی بنده/: تا حالا بهش فکر نکردم؛ شاید این باشه:
خوشحال نگه داشتن و مراقبت از داداش فنچم.(که کار همیشگیمه)