زمانی که شهریار برای خواندن درس پزشکی به تهران آمد ، عاشق دختر صاحب خانه میشود و یک حالت نامزدی به وجود میآید.
قرار براین میشود دکترای پزشکی را گرفت با دختر عروسی کند.
بعد از دوره پزشکی متوجه میشود پدر دختر او را به یک سرهنگ داده و باهم ازدواج کردهاند.دچار ناراحتی روحی شدید میشود
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم