پدرش تئون صاحب کرسی استادی دانشگاه بود او یک خورشیدگرفتگی و ماهگرفتگی کامل را ثبت کرد و بعدها به سبب شرحهایی که به برخی از آثار مهم نجوم و ریاضیات یونانی مخصوصاً «جدولهای آسان» بطلمیوس و اسطرلاب نوشت به سمت ریاست دانشگاه اسکندریه انتخاب شد.[۶] او از ریاضیدانان مشهور و استاد دانشگاه اسکندریه بود. تئون، استاد، معلم خصوصی و همبازی دخترش بود. عشق او به زیبایی، شعر، فلسفه و ریاضیات به دخترش نیز سرایت کره بود. او میگفت: ریاضی زبان شعراست، هر ریاضیدانی ناخواسته یک سخنور و شاعر است.[۷]
پدر همه جزئیات زندگی و دقایق اوقات هیپاتیا را برنامهریزی و مدیریت کرد. او تعلیماتی کامل و منظم در هنر، ادبیات، علوم، ریاضی و فلسفه نیز دید؛ و به ورزشهایی چون سوارکاری و شنا و کوهنوردی پرداخت. دوران کودکی هیپاتیا بیشتر در موزیوم سپری گشت، او ساعتها در کنار پدرش مطالعه میکرد به بحثهایی که بین پدر و همکارانش پیش میآمد گوش داده و در سخنرانیهایی که در سالنهای بزرگ برگزار میشد شرکت میکرد.دخترم حق فکر کردن برای خودت حفظ کن زیرا حتی غلط فکرکردن بهتر از هرگز فکر نکردن است.[۸]
او نه تنها از پدر میآموخت بلکه در کنار او کار هم میکرد او در ویرایش بسیاری از متون قدیمی ریاضی و ستارهشناسی پدر را همراهی مینمود هیپاتیا وقتی پدر را در سیری بر سینتاکسیس (یا المجسطی) بطلمیوس یا تهیه متن تجدید نظر شده عناصر (عناصر تقریباً تمام نوشتههای بعدی اقلیدس بهشمار میآید) اثر اقلیدس یاری داد پدر در حاشیه کتاب ذکر کرد که تمام فصول را هیپاتیا دختر ریاضیدانم بازبینی کردهاست.
روزی هیپاتیا به تئون گفت: پدر! دلم سفر میخواهد… نه برای رسیدن به نقطهای… فقط برایِ رفتن از خطی به خط دیگر، دنیا بزرگتر از اسکندریه و آسمان وسیعتر از زمین است تنها با خواندن کتابهای مختلف و مشاهدات است که میتوانم به روشنایی برسم، اینجا برای فهمیدن راز آسمان کافی نیست باید علم ستارهشناسی و ریاضی را در خارج از شهر یاد بگیرم؛ پدر نیز با چشمانی اشکبار آتن و ایتالیا را پیشنهاد داد و گفت: ارمغان و سوغات سفر در این دو شهر متمدن، جز خرد و حکمت نیست.[۹]
شهرت و محبوبیت وی درفلسفه و ریاضی و… آنقدر پرآوازه گردید که مرزها را مینوردید، همه جا سخن از هیپاتیا بود او پیوسته همانند مردان بالاپوش و ردای بلند دانشگاهی گ*شا*دی به تن میکرد و تاجی از برگ درخت غار به سر داشت. موهای بلندش حلقهحلقه در پشتش رها شده بود این تاج را دانشگاه آتن همه ساله به دانشجویان فارغالتحصیل برترش اهدا میکرد و از هر لحاظ به استادی خردمند شبیه بود، در بازگشت از سفر از او برای تدریس در دانشگاه اسکندریه در رشتهٔ فلسفه و ریاضیات دعوت شد.[۱۰]
هیپاتیا وقتی در موزه اسکندریه شروع به تدریس میکرد، مردم در خیابان نزدیک ساختمان موزه، ازدحام میکردند تا حداقل صدای او را از راه گوش بشنوند. سراپیوم یک عمارت بسیار زیبا و بزرگ بود و مهمترین نقش آن ساختمان پرستش گاه خدای یونانی- مصری- سراپیس خدای مرگ ودرمان- بود و در درجهٔ دوم کتابخانه بزرگی بود که کتابخانه دختر نام داشت که با آمدن بانو مشهور شد. میگویند تئون به سبب ورود دخترش کتابخانه را به نام کتابخانه دخترم هیپاتیا نامید و تا پایان عمر بانو نیز به تدریس در این دانشگاه مشغول بود.[۱]
هیپاتیا شیوههایی که حقیقت را بر اساس شواهد و مدارک به صورت مستند درک میشد را ستایش میکرد؛ شیوه تدریس او بحث و گفتگوی منطقی و عقلانی به سبک افلاطون و ارسطو بود به این معنی که دانشجویان طی جلسه پرسش و پاسخ مطلب را از استاد میآموختند. بانو در نگرش خویش کنکاشی ویژه داشت و به دلیل اعتقاد عمیق به پرسشگری به این جلسات روی آورد نگاه دقیق او در این عرصه موجب میشد که با متانت و اعتقاد قلبی این جلسات را تشکیل داده، و با توانایی پیبردن به راز مجهولات، همواره با پاسخ به حس کنجکاوی شاگردان و با تلاش برای یافتن و پیبردن به علوم جدید، روح حقیقتجوی خویش را سیراب و در این راه بهطور عجیبی احساس شادی و ل*ذت میکرد. او میگفت: انسان همانطور که برای برقراری حقیقت میجنگد باید با خرافات به مبارزه برخیزد.
روزی برای دخترانی که طالب و شیفته علمآموزی بودند سخن میگفت و آنها را به تحمل سختیها و دانش آموختن دعوت کرد. بانو در سخنرانی خود این چنین همه حضار را به حیرت واداشت: خواهران من، یتیم کسی نیست که پدر و مادرش از دردهای زندگی رهایی یافته و او را تنها و حقیر مانده، بلکه یتیم کسی است که دست از یادگیری و دانشاندوختن بردارد. آموختهام اگر زنان در دانش و معلومات کمبهره باشند، مردان جهالت و نادانی را به جای شیر از س*ی*نه زنان خواهند نوشید .[۱۱]
استعداد هیپاتیا چندان پنهان نماند چرا که کسانی که به اسکندریه میآمدند. وقتی در موزه اسکندریه استاد شروع به تدریس میکرد، مردم در خیابان نزدیک ساختمان موزه، ازدحام میکردند تا حداقل صدای او را از راه گوش بشنوند؛ و در این هنگام بود که شاعری ل*ب به سخن گشود و قصیده خوشایند و دلفریب سرود:
وقتی تو نزدیک منی و صدای تو را میشنوم با صدایی که به پرهیزگاری ساکنان ستارگان پاک میماند 'تو را با همهٔ وجودم میستایم هیپاتیا.[۱۲] همچنین سقراط مورخ مینویسد: «او معلم محبوبی بود، در خانهٔ او همانند اتاق کنفرانسش سختکوشترین دانشجویان آن روز آمد و شد داشتند.»
انجمن رمان نویسی تک رمان خدمات چاپ رمان و دلنوشته یا شعر را ارائه داده و امکان فروش رایگان نوشته های کاربران را هم فراهم کرده است.به عنوان محلی برای تایپ رمان ایجاد شده و در راستای پیشرفت نویسنده های نوقلم و چاپ برترین رمان ها فعالیت می کند.
forums.taakroman.ir