نیمه جان| مهدیه بحرینی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع rebecca
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 184
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

rebecca

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-22
نوشته‌ها
117
لایک‌ها
572
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
قبرستون=)
کیف پول من
86
Points
0
نام:
نیمه جان

به قلم:
مهدیه بحرینی

مقدمه:
تمام می‌کنم کار این عشق نیمه جان را...
کمر به تباهی دلم بستی ولی اینبار تمامش می‌کنم...
همه‌ی شب و روزهایی ک در خیالم بودی... تمام دروغ‌های شیرینت...
درد تک‌تک لحظاتم را به تو خواهم چشاند...
گس است ولی باب طبع توست!
مثل همان قهوه‌های قجری زهر مانند که هیچگاه همراهت نشدم در چشیدن‌شان:)
مثل طعم عاشقی بی‌منطقم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

rebecca

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-22
نوشته‌ها
117
لایک‌ها
572
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
قبرستون=)
کیف پول من
86
Points
0
اگر روزی، جایی گذرت به من افتاد؛ می‌خواهم مثل غریبه‌ها با تو برخورد کنم!
خودت گفتی غریبه باشیم، نگفتی؟!
من هم می‌خواهم به خواسته‌ات عمل کنم...
می‌خواهم دلم را از حکومت برکنار کرده و عقلم را بر تخت سلطنت بنشانم!
ترازوی عدالت برای ما کارساز نیست، حتی اگر صد تن عذاب وجدان هم داشته باشی باز هم به پای احساسی که بخاطر تو کشتم نمی‌رسد...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

rebecca

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-22
نوشته‌ها
117
لایک‌ها
572
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
قبرستون=)
کیف پول من
86
Points
0
بنظر من آدم‌ها بی‌دلیل عشق نمی‌ورزند...
دخترها بی‌دلیل عاشق نمی‌شوند...
مردها بی‌دلیل مرد نامیده نمی‌شوند...
دوستی‌ها بی‌دلیل شکل و شمایل دوستی به خود نمی‌گیرند!
اگرچه به من ن*زد*یک*ی ولی من حست نمی‌کنم... دیگر نه!
این‌ها را گفتم که به این‌جا برسم؛
یادت است دلیل دلباختگی‎‌ام را می‌پرسیدی؟
من می‌گفتم:
آخر مگر برای شیفتگی هم باید دلیل داشته باشی؟
تو هم می‌گفتی:
در این دنیا برای هرچیزی باید دلیل منطقی بیاوری! غیر از این باشد، من باورت نخواهم کرد...
می‌خواهم بگویم که خسته‌ام از عاشقی بی‌منطقم!
می‌خواهم بگویم که دیگر عاشقت نیستم! حالا که خوب دقت می‌کنم می‌بینم که از اول هم حسم به تو تنها برای آرامش دل بی‌منطقم بود... ولی حالا دیگر عقل حکم می‌کند که طنابش را ببرم!
برای من نشدی، پس برو... ارزانی همان‌هایی که ته مانده پسندند:)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

rebecca

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-22
نوشته‌ها
117
لایک‌ها
572
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
قبرستون=)
کیف پول من
86
Points
0

چشم می‌بندم و تو را می‌بینم.
نه، دیگر نه!
نمی‌خواهم بار دیگر خامت شوم... نمی‌خواهم دوباره دلم را وارد زمین بازی‌ات کنی...
چشم باز می‌کنم تا دیگر در مقابلم تو را نبینم!
گرمای دستانت... دریای چشمانت...
همه و همه را از خاطرم خط می‌زنم.
دیگر دل در گرو تو ندارم... رشته‌ی خواستنم را پاره کردم:)
قلبم را بیرون آوردم و تو را از آن بریدم... محل جراحت خونریزی می‌کرد ولی ارزشش را داشت.
درد عمیقی در س*ی*نه‌ام احساس کردم؛ درد جدایی نبود، بود؟
دلم بر سر زنان التماس می‌کرد که تو را از او جدا نکنم؛ بیچاره نمی‌دانست این تو نیستی، خیال توست که مثل توده‌ای سرطانی به او چسبیده.
عقلم بر تخت سلطنتش نشسته بود و این صح*نه را با ل*ذت هرچه تمام به صح*نه‌ی اجرای حکم زل زده بود.
دلم را وصله زدم و حافظه‌اش را پاک کردم تا دیگر خیال تو به سرش نزند.
پایان تو، شروع من جدید است...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

rebecca

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-22
نوشته‌ها
117
لایک‌ها
572
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
قبرستون=)
کیف پول من
86
Points
0
دل به دریا زده‌ام
دست به دست باد سپرده‌ام
و چشمانم را به اسمان دوخته ام...
دریا خوش قلب‌تر ار آدم‌هاست،
باد محکم‌تر از تو دستانم را می‌گیرد
و آسمان هم هیچ‌گاه چشمانش را از من دریغ نخواهد کرد...:)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا