نام شعر:قلب تنها
قلبی تنها، در س*ی*نه ای از خاک
خاکی مُرده، اما عشقی سوزناک
عشق را ار حُفره هایش چید
خون از رگ هایش چکید
درد را فریاد زد
خون را پارو زد
عقلش را دار زد
با نبضش ساز زد
با خودش خواند، کاش دلی بی سامان نبود
قیمتی جز عشق نبود
کاش تاریکی نبود
غصه و ترس نبود
کاش تنهایی بی درمان ترین درد نبود
ای کاش سکوت، انقدر صدایی مرگبار نبود
کاش سوزی از عشق نبود
فراغی از یار نبود
کاش آتشی بود و دیاری
دلی بود و قراری
در میان این دوراهی
گُلی بود و بهاری
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان