من منتظرم تا که بیایی جانان
باشد که شوی بهر فراقت درمان
بر جان زده ای زهر جدایی ای یار
باشد که بیایی و نشینی در جان
در خانهی دل شاه نشینی داری
من منتظرم تا که بیایی هر آن!
دور است دلت از دل من اما تو
بارید دو چشمم ز غمت چون باران
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان