مشاعره مشاعره با میم
- نویسنده موضوع *RoYa*
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 65
- بازدیدها 2K
- Tagged users هیچ
ساعت تک رمان
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
می‌چکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام یا احباب
می‌وزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
می‌چکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام یا احباب
می‌وزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
م*ست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز ل*ذت شرب مدام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
می‌دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
ای بی‌خبر ز ل*ذت شرب مدام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
می‌دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج
بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج
بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست
ما را ز خیال تو چه پروای ش*ر*اب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خ*را*ب است
معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من م*ست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
خم گو سر خود گیر که خمخانه خ*را*ب است
معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن
اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من م*ست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که م*ست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که م*ست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
ما را سفری فتاد بی‌ما
آن جا دل ما گشاد بی‌ما
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
ما را سفری فتاد بی‌ما
آن جا دل ما گشاد بی‌ما
ماییم همیشه م*ست بی‌می
ماییم همیشه شاد بی‌ما
ما را مکنید یاد هرگز
ما خود هستیم یاد بی‌ما
ماییم ز نیک و بد رهیده
از طاعت و از فساد بی‌ما
ماییم همیشه شاد بی‌ما
ما را مکنید یاد هرگز
ما خود هستیم یاد بی‌ما
ماییم ز نیک و بد رهیده
از طاعت و از فساد بی‌ما
