با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
باران اشکها صورتم را فرا گرفته بود؛ با بدنی بیحال و بیرنگ و جان از روی تخت بلند شدم؛ سرم سنگین بود و گیج میرفت. چه شده بود؟! چهکار کرده بود این شیدایی با من؟!
#ژالان
#محمد_یاسین_نصرتی
#انجمن_تک_رمان
#شاهیاس
هر وقت به تو فکر نمیکنم، عشقت مانند گیاهی سبز، تازه جوانه میزند؛ رشد میکند و به درختی بزرگ و چندساله تبدیل میشود. این درخت بید مجنون است.
#ژالان
#محمد_یاسین_نصرتی
#انجمن_تک_رمان
#شاهیاس
دستانم محکم مشت میشوند، مژگانم محکم بر یکدیگر فرود میآیند. میگویم، میگویم به خاک و باران و آتش قسم که خاک عاشق باران است، باران عاشق آتش است و من عاشق تو!
#ژالان
#محمد_یاسین_نصرتی
#انجمن_تک_رمان
#شاهیاس
ای بیخبر، عطرت گویی با کالسکهای از سوی بهشت در نفسگاهم رژه میرود… میگوید: «من اینجا هستم اما بیروح و نفس؛ میگوید: من اینجا هستم اما با غم و درد.»
#ژالان
#محمد_یاسین_نصرتی
#انجمن_تک_رمان
#شاهیاس
ای بیخبر، کجایی که دلم از عشق تو دیوانه گشته است؟ بر سر خود میزند و میگوید: «من عاشق شدم، عاشق زینت و گوهر زیبایی تو شدم.»
#ژالان
#محمد_یاسین_نصرتی
#انجمن_تک_رمان
#شاهیاس
از فکر کردن به تو، افکارم به دستانم گره میخورند؛ از فکر کردن به تو، درد تمام وجودم را فرا میگیرد. این شکوفه در قلبم آرامآرام پژمرده میشود، شعله میکشد و خاکستر میشود.
#ژالان
#محمد_یاسین_نصرتی
#انجمن_تک_رمان
#شاهیاس
اشکهایم مانند مرواریدهای سفید و درخشان در تاریکی اتاق، بر روی گونههای بیرنگم میچکند. دل و احساسم به فریاد آمدهاند.
#ژالان
#محمد_یاسین_نصرتی
#انجمن_تک_رمان
#شاهیاس