ساعت تک رمان

  1. zahrazokah

    داستانک گردنبندی که شد آرامِ جانش

    ...جایی در زندگی اش نداشت و خوشبختی چه دست و دلبازانه او را در آ*غ*و*ش گرفتشاید اگر صدش را برای او نمی گذاشت قدر می دانست بودنش را. تلاشی نکرد چون یقین داشت هرموقع که، بخواهد می تواند برگرد، او را به دست بیاورد. ولی او محتاجش نبود، فقط دوستش داشت همین.! #خزانی_ازجنس_بهار(زهرا. زوکاه) #شعر_سپد
بالا