خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...پیدا کردم خبرتون می‌کنم. زن با خوش‌حالی شماره تلفنش را می‌نویسد و کاغذ را به حسین تحویل می‌دهد. بعد از این که حسین از رفتنش مطمئن می‌شود، یک پیامک به حاج یونس می‌فرستد. - سلام حاجی دلم براتون تنگ شده، امروز ظهر تشریف بیارید مسجد ببینمتون. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  2. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...ترک می‌کند. حسین خطاب به علی می‌گوید: - غلط نکنم یه چیزی این وسط درست نیست. علی با تردید و دودلی می‌گوید: - شاید به قول تو دانیال به این قضیه ربط داشته باشه؛ اما قبول کن حاجی نمی‌تونه برنامه‌هاش رو لو بده. برای همین ما دخالت نکنیم بهتره. #اانجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  3. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...لیلا با لبخند تشکر می‌کند. گلدان شمعدانی روزهای قشنگ گذشته را در ذهنش زنده می‌کند‌. کنار پنجره‌ی آشپزخانه، یک جای کوچک برای گلدان تازه‌اش باز می‌کند. با لطافت برگ‌های سبز و زیبایش را لمس می‌کند و بر گل‌های سرخ تازه روئیده‌اش ب*وسه می‌زند. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  4. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...که سربه‌زیر و غرق فکر بود، می‌گوید: - از کجا معلوم اونی که دیدی دانیال بوده؟ شاید یکی دیگه‌ست. می‌دونی اطلاعات غلط ممکنه چه بلایی سر یه خانواده بیاره؟ علی سردرگم چند قدمی در مغازه راه می‌رود و ناگهان نگاهش به جسمی فلزی زیر پایه میز می‌افتد. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
  5. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...و می‌گوید: - نمیشه؛ این‌ همه زحمت کشیدی. پول که بهت نمی‌دیم، حداقل نمک‌گیرت کنیم... بسم الله. علی با خجالت می‌گوید: - نمک‌گیر هستم. من که همیشه زحمت دادم... . مادر حرف علی را قطع می‌کند. - بیا علی آقا! تعارف نکن، یه لقمه دور هم می‌خوریم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  6. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...- می‌دونم برای همین... اصلا بیا خودت ببین. (ان‌شاءالله) که من اشتباه می‌کنم و فقط یه شباهته. حسین دستی به صورتش می‌کشد و می‌گوید: - داری من رو می‌ترسونی. علی باز هم تکرار می‌کند؛ - عکس‌ها رو ببین؛ بعدش زنگ می‌زنم حاج یونس بهش تحویل میدم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  7. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...کاش می‌تونستم کمکی بکنم... . حسین کلافه حرفش را قطع می‌کند و می‌گوید: - ممنون لطف دارید، همین که پیش مامان و مریم هستید کمک بزرگیه. ببخشید من میرم تو حیاط، شما راحت باشید . قبل از این که ندا بتواند حرفی بزند، به طرف حیاط پا تند می‌کند. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  8. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...که چادرش را روی صورتش می‌کشد تا از ریختن اشک‌هایش جلوگیری کند، می‌گوید: - بله همین‌طوره! علی، پوزخندی می‌زند و می‌گوید: - آخی! خیلی ناراحت شدم؛ خیلی بده آدم قبل از این که به‌ دنیا بیاد، پدر یا مادرش رو از دست بده. باز هم تسلیت میگم. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva #ژانر_عاشقانه_معمایی
  9. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...یعنی چی؟ چه اتفاقی افتاده؟ برای محسن اتفاقی افتاده؟! حاج یونس سرش را بالا می‌گیرد و قطره اشکی از چشمش می‌چکد. از لبه تخت بلند می‌شود. دست روی شانه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: - خدا صبرتون بده. د*اغ برادر خیلی سخته، ما رو هم تو غمتون شریک بدونید. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
  10. mahva

    درحال تایپ رمان کایان| mahva کاربر انجمن تک رمان

    ...سکوت شب را می‌شکند. - حسین جان میشه پدر رو هم صدا کنی؟ همین‌جا توی حیاط؛ یه عرض کوچیکی داشتم خدمتشون. حسین با عجله می‌گوید: - بله بله، حتما... چرا توی حیاط؟ بفرمایید تو... . حاج یونس ساده و بی‌ریا می‌گوید: - نه، همین‌جا روی همین تخت خوبه. #انجمن_تک_رمان #رمان_کایان #اثر_mahva...
بالا