Usage for hash tag: تسخیر_دراکولا

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کلوئی تلفن را از زیر دست گریس بیرون کشید و در حینی که آن را در جیب شلوار اتو کشیده‌اش می‌نهاد، ل*ب زد: - انگار به سرت زده؟ می‌خوای این وقت شب خانواده‌شون رو سکته بدی؟ لااقل یکم به اون مغزت فشار بیار تا ببینیم کار درست چیه که انجام بدیم و جون اون‌ها رو نجات بدیم. #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...ترس‌شان دو برابر میشد. گریس چراغ تلفنش را بر روی دیوار نهاد و با دیدن قطره‌های خون خشک شده و رد دست‌هایی که بر روی دیوار مانده بود و اسکلتی که به دیوار آویزان شده بود، جیغ کشید و چند قدم عقب‌گرد کرد. کلوئی به تبعیت از او جیغ بلندتری کشید و پشت سر گریس پنهان شد. #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...مقصد می‌رسیم. مسیر به قدری ناهموار و خ*را*ب بود که ماشین به سمت راست و چپ کشیده میشد. ایویلن کمربند ایمنی‌اش را بست‌. - وایولت سرعتت رو کمتر کن. به گفته‌ی ایویلن سرعتش را کمتر کرد و کمربند ایمنی‌اش را بست و ل*ب زد: - ظاهراً تا یه دقیقه‌ی دیگه به مقصدمون نزدیک می‌شیم. #تسخیر_دراکولا #زری...
  4. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...یه قدم هم برداریم رو نداریم. چطوره که با استاد صحبت کنیم تا از این پیشنهاد صرف نظر کنه؟ ایویلن، نیشخند موذیانه‌ای زد و با شیطنت خاصی ل*ب ورچید: - به ترسش توجه‌ای نکنین. در واقع به هیجانش می‌ارزه. کلوئی، نیشخندی زد و گفت: - به هیجانش نمی‌ارزه چون جونمون در خطره! #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...So I never tried پس، هیچ‌وقت تلاش نکردم. And Jane came by with a lock of your hair و جین، با یک دسته از موهای تو اومد. She said that you gave it to her گفت که تو اون رو بهش دادی. That night that you planned to go clear اون شبی که تصمیم گرفتی حقیقت رو بگی. #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...ابروانش در هم فرو رفت. دست مُشت شده‌اش را بر روی فرمان ماشین کوبید و به سرعت از ماشین خارج شد. صدای بوق ماشین‌ها، به علت چراغ قرمز به قدری تشدید پیدا کرد که گوش ایویلن را خراش داد. آن‌قدر خشمگین شد که ابروانش در هم فرو رفت و چین عمیقی بر روی پیشانی بلندش افتاد. #تسخیر_دراکولا #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...شد. - اون جزوه‌ها برای منه. - جدی؟ وایولت، چشمانش را به مدت چند ثانیه بست و هوم کشداری از گلویش خارج شد. - توی فکرش نرو. - فردا برات کپی جزوه رو بیارم؟ هوم کشداری از گلوی الکس خارج شد. - خودت لازم نداری؟ - نه... ببر خونه بنویس بعداً برام بیارش. - کی امتحان داریم؟ #تسخیر_دراکولا #زری...
  8. NADIYA

    داستان کوتاه تسخیر دراکولا | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را می‌شکند و تمام کسانی که سد راهش قرار گرفته‌اند را کنار می‌زند. او از هجر دراکولا ترسی ندارد بلکه مقابلش ایستادگی می‌کند و او را از بین می‌برد. سپس با قطره‌های خون او، بر روی دیوارها می‌نویسد: - مرا ز هجر مترسان، گذشت آن زمان که سخت‌تر از مرگ فراق و هجران بود. #تسخیر_دراکولا #زری...
بالا