...بسته بود و نمیتوانست کاری کند دنیز از رنگ پریدهی بوراک متوجهی حال او میشود.
با تمام سختی بدون آنکه جک متوجه شود کفشش را از پایش خارج میکند و چاقویی که برای محافظت از خود در آنجا پنهان کرده بود را برمیدارد و طناب دور دست و پایش را باز میکند.
#ماموریت_یک_جانبه
#غزل_کاظمی_نیا
#انجمن_تک_رمان