Usage for hash tag: غباری_بر_شاه‌راه

ساعت تک رمان

  1. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    ...روشن، باید با ضخامتِ این‌چنین لایه‌ای از غبارِ غفلت، اینگونه کور می‌گشت!؟ همو که نجات بخشِ مادربزرگ از تشنگی‌ها و پریشانی‌ها شده بود را،... همان راه نجات بخش، از آوارِ این صحرای غبارآلود را؛ زیرِ آواری از غبارِ غفلت می‌دیدم! غباری بر شاه‌راه. پایان. #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی...
  2. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    پارت‌نوزدهم: دستی روی یادگاری مادربزرگ می‌کشم که نوازشی بر شیرینی خاطرات کرده باشم. اما زود دستم را عقب می‌کشم! وای خدای من! چقدر خاک بر روی آن نشسته! *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربر_انجمن_تک_رمان
  3. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    پارت هجدهم: ...از اون موقع تا به حال سراقش نرفتم. ولی میدونم کجاست. سرِ تاقچه؛ دُرست اون گوشه؛ پُشتِ آینه شمعدون... *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربر_انجمن_تک_رمان
  4. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    پارت‌هفدهم: حالا فهمیدم چرا مادربزرگ، از اون همه یادگاری، این را برایم گذارد و رفت. (نه سجاده، نه تسبیحی زِ یاقوت، نه فیروزحلقه‌ای از دارِ ناسوت. فقط دادش به من رحل و کتابی، زِ وقتِ مُردنش، در پای تابوت.) *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربرانجمن_تک_رمان
  5. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    پارت‌شانزدهم: پس این بود آن شاه‌راه گریز از این ذلالت! اما... اما چرا از پسِ این همه کج‌راهه‌های مال‌رو، هیچ‌گاه پهنای باندش را ندیدم؟! پس چرا بعد از هزاران گردشِ بیهوده در صحرا، یک‌دفعه صافیِ این راه را ندیدم؟ *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربر_انجمن_تک_رمان
  6. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    پارت‌پانزدهم: آری؛ حال که خوب می‌اندیشم، آن نوا، نوای قرآن بود. نوای قرآنی که از روی رحلِ چوبی مادربزرگ، هدایت‌گرش به سمتِ صراطی بود که مغضوبین و ظالین را بدان راهی نبود. *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربر_انجمن_تک_رمان
  7. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    ...از برای رسیدن به وراءِ این صحرا بود. نوای دل‌نشینی که با ستایشِ مهربان‌ترین، به التماسی از برای وصلَش، با صراطی مستقیم بود. نوائی که قُل به قُل‌اَش، قُل‌قُلِ عشق بود. نوائی که از بلندایِ کرسیِ رفیعش، گویا شاه‌راهی را نشانه بود، از برای رستگاری! *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربر_انجمن_تک_رمان
  8. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    پارت‌سیزدهم: آه که گویا حُرمِ د*اغِ این دنیا، آن‌چنان طراوتِ انسانیتم را تَف داده، که جز تفاله‌ای انسان‌نما از من باقی نمانده. وجودی به ظاهر خوش و سیرآب، اما تشنه! *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربر_انجمن_تک_رمان
  9. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    ...صورتش، نویدی گوارا به همراه داشت. همو که همیشه در بندِ چوب‌بستی منبت‌کاری شده، گویا طیِ طریقتی عجیب می‌کرد! طیِ طریقتی که انگار، نه برایش سرگردانی داشت و نه تشنه‌کامی! مگر او کدام‌یک از طُرُقِ این وادیِ وانفسا را می‌پیمود که این‌چنین رها بود؟ *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربر_انجمن_تک_رمان
  10. حسینعلی

    دلنوشته دلنوشته‌ی غباری بر شاه‌راه- به قلم حسینعلی، کاربر تک‌رمان

    ...به قلب حدودِ این صحرا بزند؟ صراطی راست‌گو که هر قدمت را، نویدِ بهره‌ای برای رسیدن باشد. صراطی که هدایتش از بینِ تاریکی‌های گمراه‌کننده، به سوی نور باشد. صراطی که صراط سیرکامی و سیرآبی باشد. آیا به ناموازاتیِ این همه بی‌راهه، نیست همچین صراطی؟ *** #غباری_بر_شاه‌راه #حسینعلی #کاربر_انجمن_تک_رمان
بالا