...و آمدها را زیر نظر داشتند نبود، بالا سرشان روی یک قاب طلایی به انگلیسی کلمهی، بازرسی نوشته بود. تمام افرادی که توی برج بودند لباس ارتشی کرمی پوشیده بودند و لباسشان کاملاً با لباسهای افراد بیرون برج متفاوت بود!
دیوارهای مشکی سالن حالم رو بدتر کرده بود... .
#کرَکِن
#اسماء_براتیان
#انجمن_تک_رمان
...محض برداشتن آخرین قدم سرباز با عصبانیت به سمتم آمد و پسر بچهای که گریان به مادرش نگاه میکرد را از بغلم جدا کرد و محکم بازویم را گرفت.
پاهایم سست شده بود و این اتفاق برای یک بچه حدوداً چهار یا پنج ساله خیلی سخت بود، اونقدری سخت بود که من هم اشکهام جاری شد!
#کرَکِن
#اسماء_براتیان
#انجمن_تک_رمان
...آریانا و یک سرباز دیگر وارد وَن شد و وَن به حرکت افتاد.
راننده اونقدر تند میراند که اشهد خودم را از ترس خوانده بودم!
من و آریانا دقیقاً روبهروی هم بودیم و جالب بود که صورتش دریغ از یک خراش بود! با آن جیغهایی که میزد انتظار داشتم مثل من سیلی نصارش کنند.
#کرَکِن
#اسماء_براتیان...
...رختکنها چک بشه!
به محض تمام شدن جملهاش صدای کوبیدن پاهای افرادش به در رختکنها آمد، آریانا آرامآرام اشک میریخت، با دستهایی که میلرزید دستهای سردش را گرفتم و به سمت خودم کشیدم، درست جایی ایستادیم که زمانی که در باز شد، به ما برخورد نکند و لِه نشویم!
#کرَکِن
#اسماء_براتیان
#انجمن_تک_رمان