...با قلب زخمی رهاش کردی و اون توی تاریکی، دست من رو گرفت و روی قلب زخمیم، مرهم گذاشت.
سیاوش با این حرفم، اخمی کرد و گفت:
- چطور این حرف رو میزنی وقتی همهی این آتیشها از زیر سر همون امیرحسین لعنتی بلند شده؟ نه، من نمیذارم این اتفاق بیفته جانان.
#رمان_جانان_من_باش
#اثر_شکوفه_فدیعمی...
...با وجدانت کنار بیایی یا نه؟
امیر نگاه غمگینی بهم کرد و با قدمهای تند، از خونه بیرون زد و من با سردرگمی سرم رو گرفتم. ناگهان گلدون کنارم رو گرفتم، محکم به دیوار هال کوبوندم و از ته دلم فریاد زدم. روی زمین زانو زدم و من موندم و یک حال زیر صفر.
#رمان_جانان_من_باش
#اثر_شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک