...مینیب*و*س رسوخ میکرد. البرز به خود لرزید و سرش را در یقه بارانی سرمهای رنگش فرو برد. چند ثانیهای چشمانش را بست. نم خفیفی گوشه چشمانش را مرطوب کرد. احساس ضعف میکرد. مدت کوتاه شجاعتش به پایان رسیده و حالا ترس مانند تابوت مرگ، احاطهاش کرده بود.
***
#رمان_دفینه_سلطنتی
#انجمن_تک_رمان
#Nasrin.J
...همینه.
بهرادِ پرسشگر از جایش برخاست و گفت:
- شاید حق با تو باشه. ولی همه نمیتونن چند ساعت تو این هوا پیادهروی کنند.
البرز نیشخندی زد و به سمت روبهرو گام برداشت.
- درست میگی دوست عزیز!
بهراد ابرویی بالا انداخت. لحن البرز به نظرش جالب نمیآمد.
#رمان_دفینه_سلطنتی
#انجمن_تک_رمان
#Nasrin.J
...را تصور کند. همگان با شگفتی به روبهرو خیره شده بودند. شرایط حالِ حاضر، آنقدر دور از ذهن بهنظر میآمد؛ که احدی باورش نمیکرد. ولی در کمال حیرت، این کابوسِ سیاه حقیقت داشت. کابوسی که میتوانست به زندگی تکتک نفرات، پایانی غریبانه و نفسگیر ببخشد.
***
#رمان_دفینه_سلطنتی
#انجمن_تک_رمان...
نام رمان: دفینه سلطنتی
نام نویسنده: Nasrin.J
ژانر: عاشقانه، علمی تخیلی، اجتماعی
نام ناظر: Sony86m
خلاصه: گروهی از مسافران بین شهری، در جادهای عجیب و ناشناخته گرفتار میشوند. دیری نمیپاید که متوجه وخامت اوضاع میشوند و در مییابند که فاصلهای با مرگ ندارند. آنها برای نجات از این شرایط...